نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 47
مشروط بر آنكه از حضور من آگاه نشوند و از من نترسند و مذاهب خود را اظهار كنند . گفت : اختيار با امير المؤمنين است هر وقت اراده فرمايد در خدمتم . گفت : دستت را بر سرم بگذار و تعهّد كن كه از حضور من مطَّلع نشوند و او نيز چنين كرد ، بعد از آن ، اين خبر به معتزله رسيد و ميان خود مشورت كردند و تصميم گرفتند در آن مجلس با هشام در باب امامت گفتگو كنند چون مذهب هارون و مخالفت او را با اماميّه مىدانستند ، راوى گويد : آنها به مجلس درآمدند و هشام نيز حاضر شد و عبد الله بن يزيد إباضى كه سر سخت ترين مردم نسبت به هشام بن حكم و طرف گفتگوى او بود حضور داشت و چون هشام وارد شد بر عبد الله بن يزيد سلام گفت . يحيى بن خالد به عبد الله بن يزيد گفت : اى عبد الله ! با هشام در موضوع امامت كه مورد اختلاف شماست گفتگو كن . هشام گفت : اى وزير ! آنها پرسشى از ما و پاسخى براى ما ندارند ، زيرا آنان گروهى هستند كه با ما در امامت مردى اتّفاق داشتند و بدون علم و معرفت از ما جدا شدند ، نه آنگاه كه با ما بودند حقّ را شناختند و نه آنگاه كه از ما جدا شدند دانستند كه براى چه جدا شدند ؟ پس از ما سؤالى ندارند و پاسخى هم براى ما
47
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 47