نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 385
سرود : < شعر > چو بر ما رود روزگارى دراز نباشد درى بر رخ پير باز دو داعى مرا سوى خود خواندهاند به گوشم سرودند آهسته راز دگر ناتوانم ز برخاستن روم بر نشيب و شوم بر فراز مصيبت بود در جهان زيستن به فقر و مرض روزگارى دراز زمانه خيانت كند بر همه بگيرد نصيبش ز مردم به ناز < / شعر > و عوف بن كنانهء كلبى سيصد سال زندگانى كرد و چون وفاتش فرا رسيد فرزندانش را گرد آورد و به آنها چنين وصيّت كرد : اى فرزندانم وصيّت مرا مراعات كنيد كه اگر چنين كنيد پس از من سادات قوم خود خواهيد بود : خداى خود را پرهيزكار باشيد و اندوه مخوريد و خيانت نورزيد و درندگان را از بيشههايشان بيرون نكشانيد كه پشيمان خواهيد شد و با چشم پوشى از بديهاى مردم از آنها درگذريد تا سالم باشيد و صلاح يابيد و از ايشان درخواستى نكنيد و خود را از آنها جدا نسازيد و جز در برابر ظلم خاموش باشيد تا مورد -
385
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 385