نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 356
اين اشعار را سرودهام : < شعر > اين منم خواستار عمر خلود در حجر پا نهادهام به وجود امرء القيس ثانى شعرم عمر كس همچو من دراز نبود < / شعر > عبد الملك گفت : من بچه بودم كه اين اشعارت را مىشنيدم ، وى گفت و باز سرودهام : < شعر > دو صد سال عمرت اگر طى شود جوانى و لذّات يكسو شود < / شعر > عبد الملك گفت : اين شعر را نيز در بچگى شنيدهام ، اى ربيع ! بخت بلندى داشتهاى ، تفصيل زندگانى تو چيست ؟ گفت : من در دوران فترت ميان عيسى و محمّد دويست سال زندگانى كردهام و يك صد و بيست سال از عمرم در زمان جاهليّت گذشته است و شصت سال هم در مسلمانى زيستهام . گفت : مرا از قريشيانى كه همناماند خبر ده كه چگونه بودند ؟ گفت : از هر كدام كه خواهى بپرس ، گفت : از عبد الله بن عبّاس ، گفت : فهم و علم و عطا و حلم و استادى بزرگ . گفت : از عبد الله بن عمر ، گفت : حلم و علم و بخشش و دورى از خشم و ستم
356
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 356