نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 345
بود برخوردم . او مىگفت كه اين مرد مغربى اصحاب رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم را ديده است و مردم به گرد او ازدحام كردند و به سر و روى او دست مىكشيدند و نزديك بود او را خفه كنند و عمويم ابو القاسم طاهر بن يحيى به جوانان و غلامانش دستور داد و گفت : مردم را از اطرافش دور سازند و آنان نيز چنين كردند و او را برداشته و به سراى ابن أبى سهل كه عمويم آنجا فرود آمده بود بردند ، به آنجا درآوردند و به مردم اذن دادند كه به ديدار او بيايند و همراه او پنج نفر بودند كه مىگفتند از نوههاى اويند يكى از آنان پيرمردى بود كه هشتاد و چند سال داشت و در بارهء وى پرسش كرديم گفت اين نوهء من است و ديگرى هفتاد ساله بود و گفت او نيز نوهء من است و دو تن ديگر كه حدودا شصت ساله و پنجاه ساله بودند و ديگرى هفده ساله بود و مىگفت او نبيرهء من است و در ميان آنها كوچكتر از آن جوان نبود و اگر تو خود او را مىديدى مىگفتى سنّ او بيش از سى يا چهل سال نيست موى سر و صورتش سياه بود ، جوانى لاغر اندام و گندمگون و ميانه بالا و تنك ريش و نسبة كوتاه . ابو محمّد علوىّ گويد : اين شخص كه نامش علىّ بن عثمان بن خطَّاب بن مرّة بن مزيد بود جميع احاديثى كه از
345
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 345