نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 318
آب است ، فرمود : شهادت بده كه خدايى جز الله نيست و من رسول خدايم ، گفت : بلكه تو شهادت بده كه خدايى جز الله نيست و من رسول خدايم ، خداوند تو را به رسالت سزاوارتر از من قرار نداده است . و چون روز دوم فرا رسيد پيامبر نماز صبح را با اصحابش خواند سپس برخاست و همراه اصحاب به در خانهء آن زن آمدند و پيامبر در زد ، مادر عبد الله بيرون آمد و گفت : داخل شو و او بر بالاى درخت خرمايى بود و آواز مىخواند ، مادرش گفت : ساكت باش و پائين بيا كه اين مرد محمّد است كه به نزد تو آمده است و او ساكت شد بعد از آن به پيامبر صلَّى الله عليه و آله و سلَّم گفت : خدا اين زن را لعنت كند اگر مرا به حال خود مىگذاشت به شما مىگفتم كه آيا او همان است ؟ و چون روز سوم فرا رسيد پيامبر نماز صبح را با اصحابش خواند ، سپس برخاستند و به آن مكان آمدند و ديدند او در ميان گوسفندان است و آنها را مىراند ، مادرش به او گفت : ساكت باش و بنشين كه اين محمّد است كه به نزد تو آمده است و او ساكت شد و نشست و در آن روز آياتى از سورهء دخان نازل شده بود و پيامبر اكرم آن آيات را در نماز صبح خوانده بود ، پيامبر فرمود : آيا به يكتايى خداوند و رسالت من شهادت مىدهى ؟ گفت : بلكه تو بايد به يكتايى
318
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 318