نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 31
51 - سدير صيرفيّ گويد : من و مفضّل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق عليه السّلام وارد شديم و ديديم كه بر خاك نشسته و جبّهء خيبرى طوقدار بىگريبان گريبان آستين كوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مردهء شيداى جگر سوختهاى مىگريست و اندوه تا وجناتش رسيده و گونههايش دگرگون شده و ديدگانش پر از اشك گرديده است و مىگويد : اى آقاى من ! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است . اى آقاى من ! غيبت تو اندوه مرا به فجايع ابدى پيوند داده ، و فقدان يكى پس از ديگرى جمع و شمار را نابود كرده است ، من ديگر احساس نمىكنم اشكى را كه از ديدگانم بر گريبانم روان است و نالهاى را كه از مصائب و بلاياى گذشته از سينهام سر مىكشد ، جز آنچه را كه در برابر ديدگانم مجسّم است و از همهء گرفتاريها بزرگتر و جانگدازتر و سختتر و ناآشناتر است ، ناملايماتى كه با غضب تو در آميخته و مصائبى كه با خشم تو عجين شده است .
31
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 31