نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 225
را به او دادم و با خود گفتم اين دو نشانه ، باقى مىماند هميان ، آنگاه نزد جعفر بن علىّ رفتم در حالى كه او آه مىكشيد . حاجز وشّاء به او گفت : اى آقاى من ! آن كودك كيست تا بر او اقامهء حجّت كنيم ، گفت : به خدا سوگند هرگز او را نديدهام و او را نمىشناسم . ما نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم آمدند و از حسن بن علىّ عليهما السّلام پرسش كردند و فهميدند كه او در گذشته است و گفتند : به چه كسى تسليت بگوئيم ؟ و مردم به جعفر بن علىّ اشاره كردند ، آنها بر او سلام كردند و به او تبريك و تسليت گفتند و گفتند : همراه ما نامهها و اموالى است ، بگو نامهها از كيست ؟ و اموال چقدر است ؟ جعفر در حالى كه جامههاى خود را تكان مىداد برخاست و گفت : آيا از ما علم غيب مىخواهيد ، راوى گويد : خادم از خانه بيرون آمد و گفت : نامههاى فلانى و فلانى همراه شماست و هميانى كه درون آن هزار دينار است كه نقش ده دينار آن محو شده است . آنها نامهها و اموال را به او دادند و گفتند : آنكه تو را براى گرفتن اينها فرستاده همو امام است و جعفر بن علىّ نزد معتمد عبّاسىّ رفت و ماجراى آن كودك را گزارش داد ، معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقيل جاريه را گرفتند و از وى مطالبهء آن كودك كردند ، صقيل
225
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 225