نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 215
محمّد بن قاسم علوىّ عقيقىّ مخلصى را نمىشناختم و در آن روز كه ششم ذى حجّهء سال دويست و نود و سه هجرى بود به ناگاه از ميان طوافكنندگان جوانى به نزد ما آمد كه دو حولهء احرام بر او بود و نعلين در دست داشت چون چشم ما بدو افتاد از هيبت او همه از جا برخاستيم و سلام كرديم ، آنگاه نشست و به راست و چپ نگريست و گفت : آيا مىدانيد كه ابو عبد الله عليه السّلام در دعاى الحاح چه مىفرمود ؟ گفتيم : چه مىفرمود ؟ گفت : مىفرمود : بار الها ! از تو درخواست مىكنم به حقّ آن اسمى كه آسمان و زمين بدان برپاست و بدان حقّ و باطل را از يك ديگر جدا مىكنى و متفرّق را گرد مىآورى و مجتمع را پراكنده مىسازى و بدان ريگها را بشمارى و كوهها را وزن كنى و درياها را پيمانه نمايى كه بر محمّد و خاندانش درود فرستى و در هر كارم فرج و گشايش قرار دهى . سپس برخاست و داخل در طواف شد و در آن هنگام به احترامش ما هم به پا خواستيم و فراموش كرديم كه به او بگوئيم : تو كيستى ؟ و چون فردا همان وقت فرا رسيد باز از صف طواف خارج شد و به نزد ما آمد و مانند روز گذشته به
215
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 215