نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 197
گفت : براى چه ؟ فرمود : براى آنكه آن از بهاى گندمى است كه صاحبش بر زراع خود در تقسيم آن ستم كرده است ، زيرا سهم خود را با پيمانهء تمام برداشته امّا سهم زارع را با پيمانهء ناتمام داده است ، مولاى ما فرمود : پسر جان ! راست گفتى . سپس به احمد بن اسحاق فرمود : همه را بردار و به صاحبانش برگردان و يا سفارش كن به صاحبانش برگردانند كه ما را در آن حاجتى نيست ، و جامهء آن عجوز را بياور . احمد گويد : آن لباس در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم و چون احمد بن اسحاق رفت تا آن لباس را بياورد ، ابو محمّد عليه السّلام به من نظر كرد و فرمود : اى سعد ! تو براى چه آمدى ؟ گفتم : احمد بن اسحاق مرا به ديدار مولايمان تشويق كرد ، فرمود : و مسائلى كه مىخواستى بپرسى ! گفتم : اى مولاى من آن مسائل نيز بر حال خود است ، فرمود : از نور چشمم بپرس ! و به آن پسر بچه اشاره فرمود و آن پسر بچه گفت : از هر چه مىخواهى بپرس . گفتم : اى مولى و اى فرزند مولاى ما از ناحيهء شما براى ما روايت كردهاند كه رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم طلاق زنان خود را به دست امير المؤمنين عليه السّلام قرار داد تا جايى كه در روز جمل به دنبال عايشه فرستاد و به او فرمود : تو با فتنه انگيزى خود بر
197
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 197