نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 168
كرده بودم و در بارهء مقصد خود انديشه مىكردم ، ناگاه مردى آمد و گفت : مولاى خود را اجابت كن ! و مرا از محلَّى به محلّ ديگر برد تا آنكه مرا به سرا و بستانى وارد كرد و به ناگاه ديدم مولايم نشسته است و چون مرا ديد به زبان هندى با من سخن گفت و بر من سلام كرد و نامم را گفت و از حال چهل تن از دوستانم يكايك پرسش كرد ، سپس فرمود : مىخواهى امسال با كاروان قم به حجّ بروى ، امّا امسال به حجّ مرو و به خراسان برگرد و سال آينده حجّ به جاى آر ، گويد : كيسهء زرى به من داد و گفت : آن را صرف هزينهء خود كن و در بغداد به خانهء هيچ كس وارد مشو و از آنچه ديدى كسى را مطَّلع مكن . محمّد - راوى حديث - گويد : در آن سال از عقبه برگشتيم و حجّ نصيب ما نگرديد و غانم به خراسان برگشت و سال آينده به حجّ رفت و هدايايى براى ما فرستاد و وارد قم نشد ، حجّ كرد و به خراسان بازگشت و در آنجا درگذشت . محمّد بن شاذان از كابلىّ روايت كند - و من او را نزد ابو سعيد هندى ديده بودم - مىگفت : او از كابل در جستجو و طلب امام بيرون آمد و درستى اين دين را در انجيل يافته بود و مهتدى شد .
168
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 168