نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 79
هاشم ، نشنيدم كسى همتاى او باشد ، همه او را بر شيوخ و بزرگان و افسران و وزراء و نويسندگان و عامّهء مردم مقدّم مىداشتند . من خود يك روز در مجلس عمومى پدرم پشت سر او ايستاده بودم كه دربانان او دويدند و گفتند ابن الرّضا بر در خانه است و او به صداى بلند گفت او را وارد كنيد . [1] مردى گندمگون ، گشاده چشم ، خوش قامت ، زيباروى ، خوش تركيب ، جوان ، با جلال و هيبت وارد شد ، چون چشم پدرم بدو افتاد برخاست و چند گام به استقبال او رفت و به ياد ندارم كه به احدى از بنى هاشم و يا افسران و يا وليعهدها چنين كرده باشد ، و چون نزديك او رسيد با او معانقه كرد و روى و شانههايش را بوسيد و دستش را گرفت و او را بالاى مصلَّاى خود كه بر آن مىنشست ، نشانيد و خود در پهلوى او نشست و رويش را بطرف او كرد و با وى سخن مىگفت و او را با كنيه مىخواند و خودش و پدر و مادرش را قربان او مىكرد ، و من از رفتار او متعجّب بودم كه دربانان آمدند و گفتند موفّق - وليعهد خليفه - بر در خانه است [2] و هر وقت موفّق بر پدرم وارد مىشد دربانان و افسران مخصوص مىآمدند و ميان
[1] زاد في الكافى ج 1 ص 503 « فتعجّبت ممّا سمعت منهم أنّهم جسروا يكنّون رجلا على أبى بحضرته و لم يكنّ عنده إلَّا خليفة أو وليّ عهد أو من أمر السّلطان أن يكنّى » . [2] الموفق هو أخو الخليفة المعتمد على اللَّه أحمد بن المتوكّل و كان صاحب جيشه .
79
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 79