نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 368
بكر بن عبد الله اشجعىّ از پدران خود چنين روايت كند كه در آن سال كه پيامبر اكرم و عبد منات بن كنانه و نوفل بن معاوية بن عروه براى تجارت به شام رفتند ، ابو المويهب راهب اين دو را ديد و به آنها گفت : شما كيستيد ؟ گفتند : ما تاجرانى از اهل حرم و از قريشيم . گفت : از كدام خاندان قريش ؟ و پاسخ او را دادند . به آنها گفت : آيا كس ديگرى از قريش با شما آمده است ؟ گفتند : آرى ، جوانى از بنى هاشم كه نامش محمّد است . ابو المويهب گفت : به خدا سوگند هم او را مىخواستم ، گفتند : به خدا سوگند در ميان قريش گمنامتر از او نيست او را يتيم قريش مىنامند و او اجير زنى از ما به نام خديجه است ، به او چه نيازى دارى ؟ ابو المويهب سرش را تكان داد و گفت : هم اوست هم اوست و به آنها گفت : مرا به نزد او بريد . گفتند : او را در بازار بصرى گذاشتهايم و در اين ميان كه آنها مشغول گفتگو بودند ، ناگهان طلعت رسول اكرم نمايان شد و گفت : او همين است و ساعتى با او خلوت كرد و به گفتگو پرداخت ، سپس ميان دو چشمش را بوسيد و چيزى
368
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 368