نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 366
معبد بزرگ است . گفتيم : بين ما و شما كارى نيست . گفتند : به شما زيانى نخواهد رسيد بلكه شما را اكرام هم خواهيم كرد و مىپنداشتند كه يكى از ما محمّد است ، با آنها رفتيم و به آن معبد بزرگ در آمديم و بزرگشان را ديديم كه در ميان آنها بود و شاگردانش در اطراف او بودند و كتابى گشوده در دستانش بود و يك بار به ما مىنگريست و يك بار به كتاب نگاه مىكرد و به يارانش رو كرد و گفت : كارى نكرديد و آن را كه من مىخواستم نياورديد و او هم اكنون در اين ديار است . سپس به ما گفت : شما كه هستيد ؟ گفتيم : گروهى از قريش ، گفت : از كدام خاندان قريش ؟ گفتيم : از بنى عبد شمس ، گفت : آيا كس ديگرى همراه شما هست ؟ گفتيم : آرى ، جوانى از بنى هاشم كه او را يتيم فرزندان عبد المطَّلب مىناميم : به خدا سوگند خرناسهاى كشيد كه نزديك بود بيهوش شود ، سپس ادامه داد و گفت : آه ! آه ! كه نصرانيّت و مسيح از ميان رفت ، سپس برخاست و بر صليبى از صليبهايش تكيه كرد و در انديشه فرو رفت و هشتاد نفر از بطريقهاى نصرانى و شاگردانش در اطراف او بودند و گفت : آيا بر شما آسان است كه او را به من نشان بدهيد ؟ گفتيم : آرى و او با ما آمد و بناگاه محمّد را ديديم كه در بازار
366
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 366