responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 357


است و از آن اصحابم نيست ؟ بحيرا گفت : آرى آن مخصوص تو است . پيامبر فرمود : من به تنهايى نمىخورم ، بحيرا گفت : من بيش از اين چيزى نداشتم ، پيامبر فرمود : آيا اجازه مىدهى كه آنها هم با من بخورند ؟ گفت : آرى ، فرمود :
بسم الله بخوريد ، او خورد و ما هم با او خورديم ، به خدا سوگند ما يك صد و هفتاد نفر بوديم و هر كدام از ما آن قدر خورد تا سير شد و آروق زد و بحيرا بالاى سر - پيامبر ايستاده بود و از وى حمايت مىكرد و از بسيارى مردمان و كمى طعام تعجّب مىكرد و سر و گردن او را هر لحظه مىبوسيد و مىگفت : قسم به خداى مسيح كه او همان است و مردم نمىفهميدند كه او چه مىگويد . يكى از كاروانيان گفت : تو را چه مىشود ، ما پيش از اين نيز بر تو مىگذشتيم ، امّا چنين احسانى با ما نمىكردى ، بحيرا گفت : به خدا سوگند كه امروز مرا حالتى ديگر است و من مىبينم چيزى را كه شما نمىبينيد و مىدانم چيزى را كه شما نمىدانيد ، زير اين درخت پسرى است كه اگر آنچه را كه من از او مىدانم شما نيز مىدانستيد ، او را بر گردن خود سوار مىكرديد و او را به وطنش مىرسانيديد . به خدا سوگند من شما را اكرام نكردم مگر به خاطر او ، وقتى كه او پيش مىآمد نورى را در مقابلش ديدم كه ما بين آسمان و زمين را برايش روشن مىكرد و مردانى را ديدم كه

357

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 357
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست