نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 327
كتف او بود كمى هم مو بر آن قرار داشت ، پس بر پاى رسول خدا افتادم و بر آن بوسه مىزدم . بعد از آن فرمود : اى روزبه ! به نزد اين زن برو و بگو محمّد بن - عبد الله مىگويد : آيا اين غلام را مىفروشى ؟ آمدم و گفتم : اى خانم من ! محمّد ابن عبد الله مىگويد : آيا اين غلام را مىفروشى ؟ گفت : به او بگو : تو را به چهار صد نخله مىفروشم كه دويست نخلهء آن زرد و دويست نخلهء ديگر سرخ باشد . گويد : به نزد پيامبر آمدم و او را آگاه كردم ، فرمود : چه خواستهء آسانى ! سپس فرمود : اى علىّ برخيز و همهء هستهها را جمع كن ، آنها را گرفت و كاشت ، سپس فرمود : آنها را آب بده و امير المؤمنين آنها را آب داد و هنوز به آخر آنها نرسيده بود كه نخلها بيرون آمد و سر به هم داد . آنگاه به من فرمود : بر او وارد شو ، بگو محمّد بن عبد الله مىگويد : جنس خود را بگير و جنس ما را بده . گويد : بر او وارد شدم و آن را بدو گفتم ، او نيز بيرون آمد و به نخلها نگريست و گفت : به خدا تو را نفروشم جز به چهار صد نخلى كه همهء آنها زرد باشد گويد : جبرئيل عليه السّلام فرود آمد و بالهاى خود را بر نخلها كشيد و همهء آنها زرد شد گويد : سپس به من فرمود به آن زن بگو كه محمّد مىگويد : جنس خود را بگير و جنس ما را بده ، گويد : آن گفتم و آن زن گفت : به خدا يكى از اين درختها از محمّد و از
327
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 327