نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 295
و الله ! چه نيكو گفتى ، تو و پادشاه مصر فرزندى نداريد ، پس او را فرزند خود بگيريد ، برخاست و به نزد فرعون آمد و گفت : من به پسر بچهء پاكيزه و شيرينى رسيدم ، او را فرزند خود بگيريم كه مايهء روشنى چشم من و تو خواهد بود و مبادا كه او را بكشى ! گفت اين بچه از كجا آمده است ؟ گفت نمىدانم ، جز اينكه آب او را آورده است ، و آنقدر گفت و گفت تا فرعون راضى شد . وقتى كه مردم شنيدند پادشاه بچهاى را به فرزندى گرفته است ، هر يك از سرانى كه با فرعون بودند همسرش را فرستاد تا به آن بچه شير دهد و دايهء او باشد ، امّا آن بچه پستان هيچ يك را نگرفت ، زن فرعون گفت : براى فرزندم دايهاى بجوئيد و هيچ زنى را حقير نشمريد و موسى هيچ زنى را نپذيرفت و مادر موسى به خواهر وى گفت : به دنبال او برو و ببين اثرى از او مىبينى ؟ او رفت به در خانهء پادشاه رسيد و گفت : شنيدهام كه شما به دنبال دايهايد در اينجا يك زن پاكدامنى هست كه فرزند شما را مىگيرد و براى شما كفالت مىكند . زن فرعون گفت : او را داخل كنيد ، وقتى كه وارد شد زن فرعون پرسيد : از كدام خاندانى ؟ گفت : از بنى اسرائيل ، گفت : اى دخترك برو كه به تو نيازى نداريم . زنان گفتند : خدايت عافيت دهد ! ببين بچه او را مىپذيرد يا نه ؟ زن فرعون گفت : بنگريد اگر پذيرفت آيا فرعون راضى
295
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 295