اضطراب و بىآرامى در من شدت يافت به حدّى كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود ، اين هيئت و حالت را وقتى عمّهام زينب كبرى دختر على بن ابى طالب عليها السّلام از من مشاهده نمود فرمود : اين چه حالى است از تو مىبينم ، اى يادگار جدّ و پدر و برادرم چرا با جان خود بازى مىكنى ؟ ! ! من گفتم : چگونه جزع و بيتابى نكنم در حالى كه مىبينم سرور و برادران و عموها و پسر عموها و اهل خود را در خون خويش طپيده ، عريان و برهنه بوده ، جامه هايشان را از بدن بيرون آوردهاند ، بدون اينكه كفن شده يا دفن گرديده باشند ، احدى بالاى سرشان نبوده و بشرى نزديكشان نمىشود گويا ايشان از خاندان ديلم و خزر مىباشند ؟ ! ! عمّهام فرمود : آنچه مىبينى تو را به جزع نياورد ، به خدا سوگند اين عهد و پيمانى بوده كه رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم با جدّ ( امير المؤمنين عليه السّلام ) و پدر ( سيّد الشهداء عليه السّلام ) و عمويت ( حضرت مجتبى عليه السّلام ) نموده و خداوند متعال نيز از گروهى از اين امت كه در عداد ستمكاران و سركشان نمىباشند پيمان گرفته است ايشان در بين اهل آسمانها معروف و مشهورند كه اين اعضاء قلم شده را جمع كرده و دفن نموده و اين ابدان و اجسام خون آلود را به خاك سپرده و در اين سرزمين براى قبر پدرت سيد الشهداء نشانه اى نصب كرده كه اثرش هيچ گاه كهنه و مندرس نشده و گذشت شب و روز آن را محو نمىكند ، و بسيارى از رهبران كفر و الحاد و ابناء ضلالت و گمراهى سعى در نابود كردن آن مىنمايند ولى به جاى اينكه رسم و نشانه آن از بين رود ظاهرتر و آشكارتر مىگردد . من پرسيدم : اين چه عهد و ميثاقى بوده و اين چه حديث و خبرى مىباشد ؟