responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 591


آورد - ياسر گويد : چون شب شد و پاسى از آن گذشت كار آن حضرت تمام شد و ديده از دنيا بر بست ، صبح روز بعد مردم جمع شدند ، و ميگفتند : اين مرد او را با حيله بقتل رسانيد ، و مرادشان مأمون بود ، و شعار ميدادند كه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ، و اين شعار را زياد تكرار ميكردند ، و صداها بهم پيچيد ، ابو جعفر محمّد بن جعفر بن محمد عليهما السّلام كه از مأمون امان طلبيده و از مدينه بخراسان آمده بود ( و او عموى حضرت رضا عليه السّلام است ) و در اين وقت در طوس حضور داشت و نزد مأمون بسر ميبرد ، مأمون او را گفت : اى ابو جعفر بميان اين مردم رو و بگو جنازهء ابو الحسن را امروز خارج نمىكنند ، بمنزل و سر كار خود رويد ، و او مايل نبود جنازه بيرون آيد ، و از اينكه مبادا فتنه اى بپا شود ناراحت بود ، محمّد بن جعفر بيرون آمد و در ميان جمعيّت فرياد زد : ايّها النّاس متفرّق شويد ! امروز ابو الحسن عليه السّلام را بيرون نمىآورند ، مردم پراكنده شدند ، آنگاه ابو الحسن را غسل دادند و هنگام شام در شب دفن كردند ، و علىّ بن ابراهيم گويد : ياسر چيزى بمن گفت كه خوش ندارم آن را در كتاب بياورم .

591

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 591
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست