responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 590


اين كلام را كه شنيد كمر خم خود را راست كرده فرمود : غذا را بياوريد ، و همهء كاركنان خود را خواند و احدى را باقى نگذارد مگر بر سر سفره نشانيد ، و از هر يك جدا جدا احوال پرسيد و از وضعشان جستجو كرد ، و چون غذا را صرف كردند ، فرمود : براى زنان طعام ببريد ، براى آنان نيز غذا بردند و همه را سير نمودند ، وقتى اين كار تمام شد ضعف شديدى بر او دست داد و بيهوش بيفتاد ، و صداى شيون از حاضران برخاست ، و كنيزان مأمون و همسرانش سر و پا برهنه به آنجا ريختند و فغان و شيون سراسر طوس را گرفت ، و مأمون خود سر و پا برهنه در حالى كه بر سر زنان ريش خود را گرفته و با اظهار تأسّف ميگريست و اشكش از ديده بر صورتش سرازير بود خود را ببالين جنازهء حضرت رسانيد و ايستاد ، كه در اين موقع حضرت بهوش آمد ، مأمون گفت : اى آقاى من ! نميدانم كدام اين دو مصيبت سخت و مشكلتر است ، اينكه تو را از دست ميدهم ، يا تهمتى كه اين مردم بمن ميزنند و مرا متّهم بقتل تو ميدانند و ميگويند وى او را مسموم كرده و بقتل رسانيده است ؟ ياسر گويد : امام گوشهء چشم باز كرد و بمأمون رو كرده گفت : اى امير با ابو جعفر ( فرزندم ) بنيكى رفتار كن زيرا عمر تو و عمر او چنين است - و دو انگشت سبّابهء خود را نزد هم

590

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 590
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست