نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 555
رواياتى از پدرانش عليهم السّلام و غير آنان بود ، و ميخواستم كه او را بيازمايم و در بارهء امامتش تحقيقى بعمل آورده باشم ، لذا كتاب را با خود برداشته و در آستين پنهان كردم و بسوى منزل او روان شدم و دوست داشتم كه وقتى با حضرت تنها باشم و كتاب را باو بدهم و نظرخواهى كنم ، و بدانم تا چه حدّ قدرت علمى دارد ، لذا در كنارى از فضاى خانه اش نشستم و بفكر طلب اذن بودم و بر در حجره جماعتى نشسته و با يك ديگر گفتگو داشتند و همين طور كه من بفكر چاره اى براى تشرّف بحضورش بودم ، ناگاه غلامى با كتابى كه آن را در دست داشت بيرون آمد و با صداى بلند گفت : حسن بن علىّ وشّاء پسر دختر الياس بغدادى كيست ؟ من برخاسته گفتم : منم ، چه ميخواهى ؟ گفت : من مأمور شدهام اين كتاب را بتو بدهم ، بگير آن را ، من آن كتاب را گرفته و برون شدم و بگوشه اى نشستم و كتاب مزبور را مطالعه كردم ، بخدا سوگند تمام مسائلى كه خود در يادداشتهاى خود ثبت كرده بودم كه بپرسم همه را عنوان كرده و پاسخ داده بود ، و از آن پس قطع پيدا كردم كه او امام است ، و مذهب وقف را رها كردم . دلالت ديگر : 2 - پدرم - رضى الله عنه - بسند مذكور در متن از حسن وشّاء روايت كرده
555
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 555