responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 515


را گسترده تا در لحاف و بالش او شب را بروز آوردم ، و احدى از اصحاب ما را نصيبى اين چنين نشده است ، احمد گفت : من نشسته بودم و اين خيالات را در دل مىگذراندم و آن بزرگوار در كنار من بود كه ناگهان گفت : اى احمد ! امير مؤمنان ( علىّ بن ابى طالب ) عليه السّلام وقتى زيد بن صوحان مريض بود بعيادت او رفت و زيد اين را سبب افتخار خود دانست و بر مردم بدان فخر ميكرد ، پس تو اين كار را مكن و از براى خدا تواضع و كوچكى نما ، بعد آن حضرت عليه السّلام تكيه بر دست خويش كرده از جا برخاست .
مترجم گويد : « بنظر ميرسد قسمت آخر حديث خلط يا سقطى دارد ، و در رجال كشى حديث شمارهء 481 تحت عنوان احمد بن ابى نصر بزنطىّ عبارت خبر اين چنين است « فناداني يا احمد ! إنّ امير المؤمنين عليه السّلام عاد صعصعة بن صوحان ، فقال : يا صعصعة ! لا تجعل عبادتي اياك فخرا على قومك و تواضع لله يرفعك الله » ( مرا ندا داد كه اى احمد امير مؤمنان از صعصعه عيادت كرد و باو گوشزد كرد كه اين عيادت را سبب فخر و مباهات خود بر خويشانت نگير و تواضع پيشه كن تا خداوند مقام ترا بلند كند ) ، و البته اين لفظ صحيحتر بنظر ميرسد ، و زيد يا صعصعه هر دو از بزرگان اصحاب امير مؤمنان عليه السّلام بودند . و زيد در جنگ جمل زخم خورد و بر زمين افتاد ، وقتى كه امير المؤمنين عليه السّلام ببالينش آمد بدو فرمود : رحمك الله يا زيد ! قد كنت خفيف المئونة ، عظيم المعونة » ( خداوند ترا رحمت كند ! چه يارى كم خرج و پر ثمرى بودى )

515

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 515
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست