responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 508


ديدم كه به نباج ( قريه اى است در راه بصره بحجاز ) آمده و در مسجدى كه حاجيان در هر سال منزل مىكنند فرود آمده ، و مثل اينكه من بحضورش شرفياب شده سلام كردم و در مقابل آن حضرت ايستادم ، در نزد او طبقى بافته از برگ خرماى مدينه ديدم كه در ميان آن تمر صيحانىّ ( نوعى از خرما ) بود ، و گوئى آن حضرت دست برد و مشتى از آن خرما را بمن داد ، و آن را شمردم و هجده دانه بود ، و از خواب بيدار شدم و خوابم را چنين تعبير كردم كه برابر هر دانه خرمائى كه گرفته‌ام يك سال عمر خواهم كرد ، چون بيست روز از اين ماجرا گذشت من در مزرعه مشغول بكار بودم و زارعين زمين را آماده ميكردند كه ناگاه كسى آمد و خبر آورد كه حضرت علىّ بن موسى عليهما السّلام از مدينه آمده و در مسجد مزبور نزول اجلال فرموده ، و مردم از هر جانب ، بسوى او ميشتابند ، من كار را رها كرده و بخدمت او رفتم ، ديدم او عليه السّلام در موضعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب در آنجا ديدم نشسته همان طور كه جدّش نشسته بود ، و زير پايش تخته حصيرى است مانند همان حصير كه در زير پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده بودم ، و در مقابلش طبقى از برگ بافته شدهء از خرما است و از همان تمر صيحانىّ در آن طبق است ، من پيش رفته سلام كردم ، حضرت جواب سلام مرا داد و فرمود : پيش آى ، من جلو رفتم ، يك مشت از آن خرما بمن داد ، آن را شماره

508

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 508
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست