نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 496
ابو الحسن صائغ و او از عمويش روايت كرد كه گفت : من بهمراه حضرت رضا عليه السّلام بسوى خراسان بيرون آمديم ، با حضرتش راجع به قتل رجاء بن أبي ضحّاك كه مأمور بردن امام بود صحبت كردم ، مرا از اين كار نهى كرد و فرمود : ميخواهى يكنفر مؤمن را در مقابل يكنفر كافر بكشتن دهى ؟ ( مراد اين بود كه تو را خواهند كشت ) ، و چون به اهواز رسيديم به اهالى آن شهر فرمود : براى من « ني » نيشكر تهيّه كنيد ، يكى از مردم كم عقل و احمق گفت : اين مرد دهاتى نمىداند كه « ني » در فصل تابستان پيدا نميشود ، مردمى هم گفتند : اى سرور ما ! « ني » در اين فصل يافت نمىشود ، اين در زمستانست ، فرمود : جستجو كنيد ، بالاخره آن را خواهيد يافت ، اسحاق بن ابراهيم گفت : بخدا سوگند آقايم تا چيزى موجود نباشد طلب نميكند ، جماعتى را به اطراف فرستادند كه « ني » تهيّه كنند ، و بالاخره كارگران اسحاق آمدند و گفتند : مقدارى « ني » نزد ما هست كه از براى بذر ذخيره كردهايم ، و اين يكى از ادله و علامات او بود ، پس چون به مكانى رسيديم كه آن را « قريّة » يا « قتريه » ميگفتند شنيدم كه در سجده اش ميگفت : « لك الحمد ان اطعتك و لا حجّة لي ان
496
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 496