نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 304
ميخواستم تا مرو بهمراه او باشم ، و چون يك مرحله از راه را طىّ كرديم سر از محمل بيرون آورد و فرمود : باز گرد با كمال موفّقيّت ، تو بواجب خود اقدام كردى و تا حدّ مشايعت انجام وظيفه نمودى ، بس است ، عرضكردم : ترا بحقّ جدّت محمّد مصطفى و پدرت علىّ مرتضى و مادرت فاطمهء زهرا ، كه يك حديث از احاديث براى من بگو تا مرا شفا باشد تا بازگردم ، فرمود : تو از من حديث ميپرسى ؟ ! من خود از جوار جدّم بيرون شدم ، و حال آنكه نمىدانم عاقبت امرم بكجا خواهد كشيد ، عرضه داشتم بحقّ محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و فاطمهء زهرا حديثى برايم بگو كه مرا شفا و عافيت بخشيده باشى تا بازگردم بسوى وطنم ، فرمود : حديث كرد مرا پدرم از جدّم از پدرش كه او از پدرش شنيد و او نيز از پدرش كه گفت : شنيدم از پدرم علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام كه ميگفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه ميفرمود : خداوند جلّ جلاله فرموده : « * ( لا إِله إِلَّا الله ) * » نام و نشان من است ، هر كس از روى اخلاص قلب آن را بگويد در حصن و حصار محكم من داخل شده ، و هر كس در حصن و حصار من داخل شود از عذاب من ايمن خواهد بود .
304
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 304