responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 223


وقتى منصور در بغداد ساختمان سازى كرد ، با جدّيت در جستجوى علويان بود [1] و هر كس از آنها را مىيافت داخل ستونهاى مجوّف و تو خالى قرار مىداد و با گچ و آجر مىپوشاند . روزى به سيّد نوجوان و خوش سيمائى كه از سادات حسنىّ بود و موهاى مشكى داشت ، دست يافت . او را به بنّا تحويل داده ، دستور داد داخل ستون قرار دهد و روى او را با گچ و آجر بپوشاند و يكى از معتمدين خود را مأمور كرد تا بر اين كار نظارت داشته باشد . بنّاء نيز آن جوان را در درون ستون قرار داد ولى دلش به حال او سوخت و رخنه و سوراخى در ستون باقى گذارد تا هوا داخل و خارج شود و به نوجوان گفت : ناراحت نباش و صبر كن ، من تو را امشب نجات خواهم داد ، چون شب تاريك شد ، بناء در تاريكى شب آن سيّد نوجوان را از داخل ستون بيرون آورد و گفت : مواظب باش ، جان من و كارگرانم را به خطر نيندازى ، خود را مخفى كن . من ، در اين



[1] . بايد توجّه داشت كه منصور خود نيز سيّد و از اولاد هاشم بن عبد مناف و از خويشان علويّان است .

223

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 223
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست