نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 197
را نام بردند ، سندى آنها را نيز احضار كرد و تا صبح ، حدود پنجاه و اندى از افرادى كه حضرت را مىشناختند و مدّتى با او بودند ، در نزد سندى بن شاهك ، جمع شده بودند . عمر بن واقد ادامه داد : سپس ، سندىّ بن شاهك برخاست و به اتاق ديگر رفت ، ما نيز نماز خوانديم ، سپس كاتبش به همراه يك طومار از اتاق بيرون آمد و اسامى ، آدرس ، شغل و اوصاف ما را نوشت ، و مجدّدا به نزد سندى رفت ، آنگاه سندىّ از اتاق بيرون آمد و با دست به من اشاره كرد و گفت : برخيز يا أبا - حفص ! من بلند شدم و سايرين نيز برخاستند ، همگى به اتاق وارد شديم ، به من گفت : پارچه را از صورت موسى بن جعفر كنار بزن ، پارچه را كنار زدم ديدم حضرت فوت كردهاند ، اشك از چشمانم جارى شد و گفتم : « * ( إِنَّا لِلَّه وَإِنَّا إِلَيْه راجِعُونَ ) * » . سپس گفت : همگى نگاه كنيد ، همه ، يكى ، يكى جلو رفتند و نگاه كردند . آنگاه گفت : آيا همه شهادت مىدهيد كه اين ، موسى بن جعفر بن محمّد است ، عمر بن واقد گويد : گفتيم : بله ، شهادت مىدهيم كه او موسى بن جعفر بن محمّد
197
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 197