نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 196
بخانهام فرستاد و مرا فراخواند ترسيدم كه مبادا قصد بدى داشته باشد ، مطالبى را كه نياز داشتم به خانوادهام وصيّت نمودم و گفتم : « * ( إِنَّا لِلَّه وَإِنَّا إِلَيْه راجِعُونَ ) * » . سپس حركت كردم . وقتى مرا ديد ، گفت : يا أبا حفص ! مثل اينكه ترا ترسانديم . گفتم : بله گفت : نه ، براى كار خيرى ترا فراخواندهام ، گفتم : پس كسى را به خانهام بفرست تا مطلب را براى آنها بگويد و آنها از نگرانى درآيند ، گفت : باشد . سپس گفت : يا أبا حفص ! آيا مىدانى براى چه به دنبالت فرستادهام ؟ گفتم : نه ، گفت : آيا موسى بن جعفر را مىشناسى ؟ گفتم : بله ، مىشناسم و از مدّتها پيش با هم دوست بودهايم ، گفت : در بغداد ، از كسانى كه او را بشناسند و مردم نيز حرفشان را بپذيرند ، چه كسانى را مىشناسى ؟ تعدادى را نام بردم ، و در دلم اين طور افتاد كه حضرت فوت كردهاند ، سندى ، آنان را احضار كرد و گفت : آيا كسانى را مىشناسيد كه موسى بن جعفر را بشناسند ؟ آنها نيز افرادى
196
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 196