نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 160
نزديك شدم ، دستم را گرفت سپس مرا در بر گرفت ، و مدّتى در آغوش خود نگاه داشت سپس رهايم كرد و گفت : موسى ! بنشين ، راحت باش ، مسأله اى نيست . حضرت ادامه دادند : آنگاه به او نگاه كردم ، ديدم چشمانش پر از اشك شده است سپس متوجّه خود شدم . هارون گفت : تو راست گفتى ، جدّت صلى الله عليه و آله هم راست گفته است ، خون و رگهايم ، آنچنان به هيجان آمد كه دل رحمى و نرم خوئى سراسر وجودم را گرفت بطورى كه چشمانم پر از اشك شد . هارون ادامه داد : مدّتهاست كه مسائلى در درونم مرا به خود مشغول داشته است و مىخواهم در بارهء آنها از تو سؤالاتى كنم و تا به حال از كسى در بارهء آنها سؤال نكردهام . اگر جواب دادى ، رهايت مىكنم و حرف هيچ كس را در باره ات قبول نخواهم كرد . چون به من خبر دادهاند كه تا به حال دروغ نگفته اى . حال ، در مورد اين مطالبى كه در درون دارم و سؤال مىكنم به من راست بگو . گفتم : آنچه را كه بلد باشم و تو هم به من أمان بدهى ، جواب خواهم داد . گفت : در أمان هستى ولى با اين شرط كه راست بگويى و تقيّه را - كه شما اولاد
160
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 160