responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 516


من بلند كرد و فرمود اى خزاعى جبرئيل اين دو شعر را بر زبان تو جارى ساخته است آيا ميدانى كه اين امام كيست و در چه زمان قائم مىشود عرض كردم اى مولاى من نميدانم مگر آنكه از شما شنيدم كه از شما امامى خروج كند كه زمين را پاك كرده و از عدل و داد پر كند فرمود اى دعبل امام بعد از من محمد فرزند من است و بعد از محمد فرزندش على است و بعد از على فرزندش حسن و بعد از حسن فرزندش حجت قائم ( ع ) است كه در زمان غيبت او انتظار او كشند و در زمان ظهور او بر جميع خلق مطاع باشد و اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز خداوند آن روز را طولانى كند تا اينكه خروج كرده و زمين را از عدل و داد پر كند چنان كه پر شده بود از جور و فساد ، و اما اينكه ظهور او چه زمان بود اين اخبار از وقت است .
حديث كرد مرا پدر بزرگوارم از پدر بزرگوارش از پدرانش از على ( ع ) كه به پيغمبر عرض كردند يا رسول الله چه زمان خروج ميكند قائم از ذريهء تو فرمود مثل او مثل روز قيامت است كه آشكارا نكند امر قيامت را مگر خدا و قيامت از حيث شدائد و اهوال و محاسبه و مجازات آن در آسمانها و زمين گران و عظيم است ( يعنى بر اهل آن از ملائكه و جن و انس ) و نيايد بشما قيامت مگر ناگهان و منظور آن حضرت اينست كه همان طورى كه روز قيامت را كسى نميداند چه وقت واقع مىشود ظهور حضرت قائم ( ع ) را نيز كسى نميداند و همان طورى كه براى كسى اخبار آن وقت روا نيست اخبار از اين وقت نيز چنان خواهد بود و بناگهان اتفاق مىافتد . خبر دعبل در وقت وفات : حديث كرد ما را ابو على احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم هرمزى بيهقى و گفت از ابى الحسن داود بكرى شنيدم كه ميگفت از على بن دعبل بن على خزاعى شنيدم كه گفت چون وقت وفات پدرم رسيد رنگ او تغيير كرد و زبان او بسته شد و روى او سياه شد و وفات كرد و نزديك بود كه من از مذهب او برگردم ، بعد از از سه روز او را در خواب ديدم كه جامه هاى سفيد در بر و كلاه سفيدى بر سر داشت باو گفتم اى پدر خدا با توجه كرد گفت اى پسر من آنچه تو ديدى از سياه شدن روى من و بسته شدن زبان من از اين جهت بود كه من در دنيا شراب ميخوردم و پيوسته بدين حال بودم تا اينكه رسول خدا را ملاقات كردم در حالتى كه جامه هاى سفيد در بر و كلاهى سفيد بر سر داشت و بمن فرمود توئى دعبل عرض كردم بلى يا رسول الله فرمود پس انشاء كن گفته خود را در حق اولاد من ، من انشاء كردم اين دو شعر را .
< شعر > لا اضحك الله من الدهر ان ضحك و آل احمد مظلومون قد قهروا مشردون نفوا عن عقر دارهم كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر < / شعر >

516

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 516
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست