responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 514


كه من از براى مال دنيا نيامده‌ام و اين قصيده را بطمع اينكه حضرت رضا ( ع ) بمن صله عطا كند نگفته‌ام و هميان زر را رد كرد و جامهء از جامه هاى حضرت رضا ( ع ) را خواهش كرد كه بآن تبرك جويد و خود را مشرف كند پس حضرت رضا ( ع ) يك طاقهء جبهء خز با هميان زر باو عطا كرد و بخادم فرمود بدعبل بگو بگير اين هميان را كه بزودى محتاج بآن شوى و دسترسى بمن نداشته باشى و در نزد من مراجعت نكنى پس دعبل هميان زر را با جبه برداشته و مراجعت كرد و از مرو با قافله روان شد چون بميان قوهان رسيد كه آن موضعى است نزديك طوس دزد در ميان قافله ريخت و جميع اهل قافله را گرفتند و بازوهاى آنها را بستند و از جملهء كسانى را كه بازو بستند دعبل بود و دزدان جميع اموال اهل قافله را متصرف شدند و شروع كردند بقسمت كردن پس مردى از دزدان من باب المثل گفت كه دعبل در قصيدهء خود گفته است .
< شعر > ارى فيئهم في غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات < / شعر > و منظور او اين بود كه ما اموال اهل قافله را بگرفتيم و در ميان خود قسمت ميكنيم و دستهاى اهل قافله از مال خالى شد دعبل چون اين سخن شنيد بايشان گفت اين شعر از كيست آن مرد گفت از مردى از طائفه بنى خزاعه است كه او را دعبل بن على گويند دعبل گفت منم دعبل گويندهء اين قصيده كه اين شعر از آن قصيده است پس از آن مرد بنزد رئيس دزدان كه از شيعيان بود و روى تلى نماز ميگذارد دويد و اين خبر را باو داد خودش آمد تا اينكه در نزد دعبل بايستاد و گفت توئى دعبل گفت بلى گفت پس اين قصيده را از براى من انشا كن دعبل قصيده را انشا كرد و تمام آن را بر خواند آن مرد بازوى دعبل را بگشود و بازوى تمام اهل قافله را نيز گشود و بجهت اكرام دعبل تمام آنچه گرفته بودند باز پس دادند و دعبل روان شد تا اينكه بشهر قم رسيد اهل قم از او سؤال كردند كه قصيده را از براى ايشان انشاء كند دعبل اهل قم را امر كرد در مسجد جامع جمع شوند و چون اجتماع يافتند بالاى منبر رفت و قصيده را از براى مردم انشا كرد و مردم مالهاى بسيار و خلعتهاى بيشمار باو صله دادند و چون خبر عطا كردن جبه بايشان رسيد از دعبل خواهش كردند كه جبه را بهزار دينار بفروش دعبل امتناع كرد باو گفتند الحال كه تمام آن را نميفروشى قدرى از آن را بما بهزار دينار بفروش دعبل امتناع كرد و از شهر قم خارج شد و چون از سياهى شهر و دهها بيرون آمد گروهى از جوانان عرب بر او ريختند و جبه را از او بگرفتند دعبل بشهر قم مراجعت كرد و رد جبه را از ايشان درخواست جوانان از رد جبه امتناع كردند و هر چه پيران در رد جبه بايشان بگفتند نپذيرفتند و بدعبل گفتند تو را بجبه راهى نيست ثمن آن را هزار دينار از ما بگير دعبل امتناع كرد و چون از رد جبه مأيوس شد از ايشان درخواست كه قدرى از آن جبه را باو رد كنند جوانان او را اجابت كردند و قدرى از آن جبه را باو رد كردند و ثمن باقى آن را هزار دينار دادند و دعبل بوطن

514

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 514
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست