responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 497


خلوت كرد و گفت اى هرثمه از تو سؤال ميكنم و بخدا قسمت ميدهم كه آنچه از حضرت ابى الحسن ( ع ) شنيده اى براستى بگوئى هرثمه گويد گفتم آنچه آن بزرگوار گفته بود بامير المؤمنين خبر دادم گفت بخدا ترا قسم ميدهم راست بگو چه فرمود غير از آنچه بمن گفتى گفتم يا امير المؤمنين از هر چه سؤال كنى ميگويم گفت آيا غير از اينها بتو در پنهانى چيزى فرمود گفتم بلى گفت آن چيست گفتم حكايت انگور و انار را ، هرثمه گويد كه رنگ مأمون تغيير كرد و برنگهاى مختلفه ميشد يك مرتبه زرد ، يك مرتبه سرخ ، يك مرتبه سياه ميشد پس از آن خميازه اى كشيد و غش كرد و در آن حالت بيهوده ميگفت و در آن حال شنيدم كه ميگفت واى از براى مأمون ، واى از براى او از خدا ، واى از براى مأمون از رسول خدا ، واى از براى مأمون از على ( ع ) واى از براى مأمون از فاطمه ( ع ) واى از براى مأمون از حسن و حسين ، واى از براى مأمون از على بن الحسين ، واى از براى مأمون از محمد بن على ، واى از براى مأمون از جعفر بن محمد واى از براى مأمون از موسى بن جعفر ، واى از براى مأمون از على بن موسى الرضا ( ع ) ، بخدا قسم كه اين عمل زيان آشكارا بود و پيوسته اين سخن ميگفت و مكرر ميكرد ، چون ديدم تغيير حالت او بطول انجاميد برخاستم و بيرون آمدم و بيكى از گوشه هاى خانه نشستم ، پس از لختى مأمون نشست و مرا طلبيد چون داخل شدم مثل مست نشسته بود گفت بخدا قسم كه تو عزيزتر از على بن موسى نيستى بلكه جميع اهل آسمان و زمين عزيزتر از او نيستند و الله اگر خبر بمن برسد كه آنچه از آن جناب ديده و شنيدهء اعاده و بازگو كنى ترا هلاك ميكنم ، گفتم يا امير المؤمنين اگر تو بر چيزى از جانب من از اينها اطلاع يافتى خونم بر تو حلال باشد گفت نه بخدا قسم بايد عهد و پيمان را محكم كنى بر اينكه اين واقعه را پوشيده دارى و بازگو نكنى ، پس از من عهد و پيمان گرفت و آن را سخت و محكم ساخت چون بيرون آمدم دو دست خود را بر يك ديگر ميزد و اين آيه را ميخواند * ( يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلا يَسْتَخْفُونَ مِنَ الله وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَكانَ الله بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً ) * . يعنى پنهان ميكنند از مردم خيانت را يعنى از جهت حيا و خوف پنهان نميدارند از خدا كه سزاوارتر است باينكه از او پنهان دارند بجهت خوف از عقوبت او و حال اينكه خدا با ايشان است و ضماير و اسرار ايشان از او پنهان نيست پس ايشان مخفى ميدارند خيانت را آن هنگام كه بشب تدبير و تزوير ميكنند آن سخنى را كه خدا نمىپسندد و خدا احاطه دارد بآنچه ميكنند از تدبير زشت و قصد خيانت و اعمال ناشايستهء پنهانى ما القصه از اولاد حضرت رضا محمد ( ع ) امام بود و او را رضا ، صادق ، صابر ، فاضل ، قرة اعين المؤمنين و غيظ الملحدين بلقب ميگفتند .

497

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 497
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست