responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 496


فرزندش محمد در ظاهر او را غسل ميداد و الان اگر چه بظاهر او را غسل نميدهد ولى در خفا او را غسل ميدهد ، مأمون سكوت كرد و خيمه برداشته شد چون نظر كردم مولاى خود را ديدم كه در كفنهايش پيچيده است او را در عمارى خود گذاشتم پس از آن او را برداشتيم مأمون و جميع حاضرين بر آن بزرگوار نماز گزاردند سپس آمديم تا بموضع قبر مردم را ديديم نزديك قبر هارون كلنگها بزمين ميزند و ميخواهند قبر هارون را پيش از قبر آن حضرت قرار دهند كه قبر هارون قبلهء اين قبر شود يعنى نسبت بسمت قبله قبر هارون مقدم بر اين قبر باشد ولى هر چه كلنگ بزمين ميزدند جستن ميكرد و ذره در خاك تأثير نميكرد و زمين كنده نميشد ، مأمون گفت اى هرثمه واى بر تو آيا زمين را نمىبينى چگونه منع ميكند از كندن قبر حضرت رضا باو گفتم يا امير المؤمنين آن بزرگوار مرا امر كرده كلنگى در طرف قبلهء قبر امير المؤمنين پدرت هارون الرشيد بزنم و غير از يك كلنگ نزنم مأمون گفت اى هرثمه تو يك كلنگ بزنى چه مىشود گفتم آن بزرگوار خبر داده است كه جايز نيست قبر پدرت رشيد قبلهء قبر آن بزرگوار باشد و اگر من كلنگى بر زمين زنم بقبرى كنده و آماده شده كه محتاج نيست كسى آن را بكند ميرسد و ضريحى وسيع در وسط آن نمايان شود ، مأمون گفت سبحان الله چقدر تعجب آور است اين سخن اگر چه در امر حضرت ابو الحسن تعجبى نيست پس اى هرثمه كلنگ را بزن تا ما به بينيم ، مأمون گفت اى هرثمه آن حضرت را بر قبر فرود بياور گفتم يا امير المؤمنين سيد من مرا امر كرده كه آن بزرگوار را در قبر فرود نياورم تا اينكه از زمين اين قبر آبى سفيد بجوشد و قبر پر از آب شود بطورى كه با روى زمين مساوى شود پس از آن يك ماهى كه قد آن بطول قبر باشد در آب بحركت آيد و چون آن ماهى ناپديد شود و آب فرو نشيند آن بزرگوار را در كنار قبر بگذارم و از كنار قبر دور شوم يعنى هر كس بايد او را در قبر بگذارد ميگذارد ، مأمون گفت اى هرثمه چنان كه مأمورى عمل كن ، هرثمه گويد من منتظر ظهور آب و ماهى بودم تا اينكه آب و ماهى ظاهر و ناپديد شد و آب فرو نشست و مردم تماشا ميكردند من آن جناب را در كنار قبر خوابانيدم كه ناگهان جامهء سفيدى در روى قبر پوشيده شد كه آن جامه را من روى قبر پهن نكرده بودم بلكه خود پهن شد و آن حضرت در قبر فرود آورده شد بدون اعانت من و كسانى كه حاضر بودند ، پس مأمون بمردم اشاره كرد كه با دستهاى خود خاك بياوريد و بر روى قبر بريزيد گفتم يا امير المؤمنين چنين نكن ، مأمون گفت واى بر تو پس چه كسى قبر را پر كند ، گفتم آن بزرگوار مرا امر فرموده كه بايد خاك بر روى قبرش ريخته نشود و مرا خبر داده كه قبر خودش پر مىشود پس از آن قبر از روى زمين بالا مىآيد و چهار گوش مىشود ، مأمون بمردم اشاره كرد بر روى قبر خاك نريزند و خاكهائى كه برداشته بودند بزمين ريختند پس از آن قبر پر شد و از زمين بالا آمد و سريع شد ، مأمون مراجعت كرد و مرا طلبيد و با من

496

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 496
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست