responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 494


ميباشند در پشت خيمه بايستيد و خيمه را بالا نزن تا مرا به بينى كه هلاك خواهى شد ، مأمون نزديك تو آيد و بتو گويد اى هرثمه آيا شما گمان نداريد كه امام را غسل نميدهد مگر امامى كه مثل او امام باشد پس حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) را كيست غسل دهد و حال اينكه فرزندش محمد ( ع ) در مدينه است كه از شهرهاى حجاز ميباشد و ما در طوس هستيم ؛ چون مأمون اين سخن گويد در جوابش بگو بر كسى واجب نيست او را غسل دهد مگر امام پس اگر كسى ستم كند و امام غسل داده شود و غاسل امام نباشد امامت امام باطل نشود زيرا كه غاسل تعدى كرده است و هم امامت آن امامى كه بعد از او است باطل نشود باينكه مغلوب باشد و كسى ديگر متحمل غسل پدر او بشود و اگر حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا ( ع ) را در مدينه واگذاشته بودند هر آينه در ظاهر بر ملا فرزندش محمد او را غسل ميداد و اكنون اگر چه در ظاهر او را غسل ندهد اما در خفا او را غسل ميدهد و چون خيمه بلند شود مرا ببينى كه در كفنهايم پيچيده شده باشم پس مرا روى عماريم بگذار و بلند كن و چون مأمون خواهد قبرم را حفر كند خواهند قبر هارون را قبلهء قبر من و در پيش قبر من قرار دهند و هرگز چنين چيزى نخواهد شد و چون كلنگها برطرف پاى هارون و در نزديك در زده شود از زمين جستن كند و بهيچ وجه تأثير نكند و از زدن كلنگها چيزى از زمين كنده نشود و حتى مثل چيدن ناخنى از آن برداشته نشود و چون در كندن آن قبر مشقت تمام كشند و كندن آن بر ايشان دشوار آيد از جانب من بمأمون بگو كه آن حضرت مرا امر كرده است كه يك كلنگ در پيش قبر پدرت هارون الرشيد بر زمين زنم و چون آن كلنگ در آن موضع من بر زمين زنم در زمين تأثير كند و قبرى كنده و ضريحى آماده نمايان شود و چون قبر شكافته شود بتعجيل مرا در قبر نگذاريد تا اينكه از ميان ضريح قبر آب سفيدى جوشيدن گيرد و قبر پر از آب شود بطورى كه با روى زمين مساوى شود پس از آن يك ماهى بطول قبر نمايان شود و در حركت آيد و چون ماهى بحركت آيد مرا در قبر نگذاريد تا اينكه ماهى ناپديد شود و آب فرو نشيند پس مرا در كنار قبر فرود بياور و در كنار قبر بخوابان و نگذار مردم خاك بر روى من بريزند كه قبر بالا آيد و پر شود ، هرثمه گويد عرض كردم اى سيد من چنين كنم پس از آن فرمود آنچه با تو عهد كردم بآن عمل كن و مخالفت نكن عرض كردم پناه بخدا ميبرم كه امر ترا مخالفت كنم ، هرثمه گويد پس از آن بيرون آمدم در حالى كه گريان و محزون بودم و مثل دانه اى كه در روى تابه باشد پيوسته ميلرزيدم و در قلبم جز خدا چيزى تصور نميكردم پس از آن مأمون مرا طلب كرد بر او داخل شده تا هنگام چاشت مقابلش ايستاده بودم سپس گفت اى هرثمه نزد حضرت ابى الحسن ( ع ) برو و سلام مرا باو برسان و عرض كن تو نزد ما مىآئى يا ما نزد تو آئيم و اگر گويد ما نزد تو مىآئيم از او خواهش كن كه بر ما قدم منت گذارد هرثمه گويد كه نزد آن بزرگوار آمدم و چون از خواستن

494

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 494
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست