responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 490


مىنشاند و چيزى از آن باقى نميماند و اين عمل را انجام نمىدهى مگر با حضور مأمون سپس فرمود اى ابا صلت صبح فردا بر اين فاجر داخل ميشوم اگر بيرون آمدم و رداء بر سر كشيده‌ام با من تكلم مكن ابو الصلت گويد چون صبح روز فردا شد جامه هاى خود را پوشيد و در محراب خود نشست و منتظر بود در آن حال غلام مأمون داخل شد و بآن حضرت عرض كرد امير المؤمنين ترا خواسته است او را اجابت كن آن بزرگوار نعلين مبارك را پوشيد و ردايش را بر دوش كرده بيرون آمد من در عقبش روان شدم تا اينكه بر مأمون داخل شد پيش روى مأمون طبقى از انگور و طبقهاى ديگر از ساير ميوه ها موجود بود مأمون خوشه انگورى در دست داشت كه قسمتى از آن را خورده بود چون حضرت رضا ( ع ) را ديد بيك مرتبه از جاى خود حركت كرد و دست در گردن آن جناب درآورد و ميان دو چشم او را بوسيد و او را در پهلوى خود نشانيد و آن خوشهء انگور را بآن جناب داد و عرض كرد يا ابن رسول الله انگورى بهتر از اين انگور نديدم ابو صلت گويد كه حضرت رضا باو فرمود بسا هست كه انگورى نيكو است و از بهشت است يعنى انگور نيكو در بهشت است و تو از آن محرومى مأمون عرض كرد از اين انگور بخور حضرت فرمود مرا از خوردن آن عفو كن عرض كرد ناچار بايد تناول كنى آيا چه چيزت را از خوردن اين انگور منع ميكند ، شايد خيال بدى در حق من كرده باشى انگور را از آن جناب گرفت و كمى از آن را خورد و بعد از آن حضرت رضا ( ع ) انگور را از او گرفت و سه دانه از آن را خورد و انگور را بزمين انداخت و برخاست مأمون عرض كرد بكجا ميروى فرمود آنجا كه مرا فرستادى بيرون آمد در حالى كه رداء مبارك را بر سر كشيده بود من با او تكلم نكردم تا اينكه بخانهء خود داخل شد و امر كرد درها را بستند و در فراش خود خوابيد من مغموم و مهموم در صحن خانه ايستاده بودم در اين حال جوانى نيكو روى مجعد موى كه شباهت تامى بحضرت رضا ( ع ) داشت داخل خانه شد بسوى او شتافتم و عرض كردم در حالى كه درها بسته بود از كجا داخل شدى فرمود كسى كه در اين وقت مرا از مدينه تا اينجا آورد از در بسته نيز مرا داخل خانه كرد عرض كردم تو كيستى فرمود اى ابا صلت منم حجت خدا بر تو منم محمد بن على بعد از آن بجانب پدر بزرگوار رفت و مرا امر كرد با او داخل شوم چون نظر حضرت رضا ( ع ) باو افتاد بيك مرتبه از جاى خود برجست و دست در گردن او درآورد و او را بسينه اش چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و او را با خود در فراش خود آورد محمد بن على برود و افتاد و پدر بزرگوار را مىبوسيد و آهسته باو چيزى عرض ميكرد كه نميفهميدم و ديدم بر روى دو لب حضرت ( ع ) كفى را كه از برف سفيدتر بود و حضرت ابا جعفر ( ع ) آن را بزبان مىليسيد پس از آن حضرت رضا ( ع ) دست خود را ميان جامه و سينهء خود داخل كرد و چيزى مانند گنجشك بيرون آورد كه حضرت ابا جعفر ( ع ) آن را بلعيد سپس حضرت رضا ( ع ) وفات كرد ، ابا جعفر ( ع ) فرمود اى

490

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 490
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست