responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 426


سورهء * ( لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ) * قرائت ميكرد در وقت فراغ از آن ميگفت سبحانك اللهم بلى ) * و در سورهء جمعه قرائت ميكرد * ( قُلْ ما عِنْدَ الله خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ ) * للذين اتقوا * ( وَالله خَيْرُ الرَّازِقِينَ ) * ) * يعنى چون اين آيهء شريفه را تلاوت ميكرد للذين اتقوا ) * بآن منضم ميفرمود و چون از سوره فاتحه فارغ ميشد ميگفت * ( الْحَمْدُ لِلَّه رَبِّ الْعالَمِينَ ) * و چون * ( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَى ) * قرائت ميكرد آهسته ميگفت سبحان ربى الاعلى ) * و چون * ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ) * قرائت ميكرد آهسته ميگفت لبيك اللهم لبيك ) * و در هيچ بلدى فرود نمىآمد مگر آنكه مردم روى بآنجانب مىآوردند و معالم دين خود را از او استفسار ميكردند پس جواب ميداد و بسيار حديث ميكرد از پدرش از پدرانش از على ( ع ) از رسول خدا ( ص ) و چون آن بزرگوار را بر مأمون وارد كردم مأمون از من سؤال كرد از حال او در راه پس من او را خبر دادم بآنچه در شب و روز و اقامت و رحلت از او مشاهده كرده بودم مأمون بمن گفت يا ابن ابى ضحاك اين مرد بهترين اهل زمين و داناترين ايشان و عبادتكننده ترين ايشان است پس خبر نده احدى را بآنچه مشاهده كردى تا اينكه فضل او ظاهر نشود مگر بر زبان من و از خدا استعانت ميطلبم بر آنچه قصد كرده‌ام از بلند كردن او و شيوع دادن كمالات و فضائل او از عبد السلام بن صالح مروى است كه گفت آمدم در خانهء كه حضرت رضا ( ع ) در سرخس در آن خانه حبس بود و آن بزرگوار معيل بود من از زندانبان اذن خواستم كه در حضور مباركش درآيم گفت شما را راهى بسوى او نيست گفتم چرا ما را راهى باو نيست گفت زيرا كه آن جناب در شب و روز هزار ركعت نماز ميگذارد و در يك ساعت در اول روز پيش از زوال و در وقت زردى آفتاب نافله ميگذارد و در اين اوقات در جاى نماز خود نشسته است و با پروردگار مناجات ميكند عبد السلام گويد كه من بزندانبان گفتم از آن جناب طلب كن كه در وقتى از اين اوقات اذن دهد من در نزد او شرفياب شوم زندانبان از او طلب اذن كرده من بر او داخل شدم در حالى كه آن عاليمقدار در جاى نماز نشسته و متفكر بود ابو صلت گويد من بآن جناب عرض كردم يا ابن رسول الله اين چيست كه مردم از شما حكايت ميكنند فرمود چه حكايت ميكنند عرض كردم ميگويند كه شما ادعا ميكنيد كه مردم بندگان شما هستند فرمود * ( اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ ) * خدا آفرينندهء آسمانها و زمين است داناى نهان و آشكار است اى ابو صلت تو شاهدى كه من هرگز اين مطلب را نگفته‌ام و ابدا از هيچ يك از پدران خود نشنيده‌ام و تو دانائى بان ستمهائى كه از اين امت بما وارد شده است و اينكه اين گفتگوى مردم هم از قبيل آن ظلمها و ستمها است پس روى بمن كرد و فرمود اى عبد السلام بنا بر آنچه از ما حكايت ميكنند اگر مردم آفريدگان ما باشند پس از جانب كيست ما ايشان را دعوت ميكنيم و بيعت ميگيريم من عرض كردم يا ابن رسول الله راست ميگوئى پس

426

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 426
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست