responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 384


بزرگى ايشان باشد و چون اسحق خطبهء خواند با آن لباس كه علامت بزرگى بود حمدويه نيز برخاست آن لباس را پوشيده و شروع بخواندن خطبه كرد پس اسحق را طلبيده و آن جامهء سياه را از او در خواست و او را نيافت علامت سياهى ديگر پيدا كرده و بر خود پيچيده و گفت ايها الناس من بشما تبليغ ميكنم آنچه را كه مأمورم و احدى را بغير از امير المؤمنين مأمون و فضل بن سهل نميشناسم پس از آن فرود آمد .
عبد اللَّه بن مطرف بن ماهان روزى بر مأمون داخل شد و على بن موسى الرضا ( ع ) نزد او بود مأمون باو گفت چه ميگوئى در حق اهل بيت عبد اللَّه گفت چيست گفتهء من در طينتى كه بآب رسالت خمير شده و بآب وحى غرس شده باشد آيا ملاقات مىشود از او بغير از مشك هدايت و عنبر تقوى پس مأمون حقه طلب كرد كه در آن حقه لؤلؤ بود دهان او را پر از لولو كرد از ابو بكر محمد بن يحيى الصولى مروى است كه گفت از ابى العباس محمد بن يزيد شنيدم كه ميگفت روزى ابو نواس از خانهء خود بيرون آمد و سوارى ديد محاذى او ايستاده بود و از حال او سؤال كرد و روى او را نديد باو گفتند كه على بن موسى الرضا است اين دو شعر انشا كرد و گفت .
اذا ابصرتك العين من بعد غاية - و عارض فيك الشك اثبتك القلب - و لو ان قوما امموك لقادهم - نسيمك حتى يستدل بك لركب .
يعنى چون ديدهء تو را از بعد مسافت ببيند و در تو شكى عارض شود يعنى ترا نشناسد در قلب تو را ثابت كند يعنى محبت قلبى هست كه جذبه تو ميكند و احتياج بديدن چشم ندارد و اگر قومى خواهند ترا اطاعت كنند و تو پيشواى ايشان واقع شوى هر آينه بوى خوش تو پيشوائى ايشان ميكند تا اينكه اين گروه را بتو راهنمائى ميكند . از تمامة بن اشرس مروى است كه گفت روزى مأمون تعرض كرد بحضرت رضا ( ع ) بمنت گذاشتن بر او باينكه آن حضرت را وليعهد خود كند حضرت فرمود كسى را كه رسول خدا خواسته است يا اينكه كسى كه بطريقهء رسول خدا عمل كند سزاوار است باينكه وليعهدى باو عطا شود . و على بن الحسين را سخنى مثل اين سخن نبود چه او را نيز چون خواستند ولايت عهدى واگذار كنند اين سخن فرمود . از جعفر بن محمد الصادق مروى است كه فرمود على بن الحسين را طريقه اين بود كه سفر نميكرد مگر با رفقائى كه آن جناب را نمىشناختند و با ايشان شرط ميكرد كه خدمات آنها را متحمل شود و آنچه بآن محتاج شوند از زحمات خود بنفس نفيس مبارك مرتكب شود پس آن جناب مرتبهء را با قومى سفر كرد مردى او را ديد و آن جناب را شناخت و بمردم گفت آيا ميدانيد اين كيست گفتند نميدانيم گفت اين على بن الحسين است پس بيك مرتبه برخاستند و دست و پاى مباركش را بوسيدند و عرض كردند يا ابن رسول الله

384

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 384
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست