responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 65


دفن نمود و اين مطلب را بهارون نوشت هارون بسليمان نوشت كه عمو صلهء رحم بجا آوردى خداوند جزاى نيكو بتو عطا كند و سوگند بخداوند كه اين عمل را سندى بن شاهك كرده است و بامر ما اين عمل را نكرده است . از عمر بن واقد مروى است كه گفت سينهء هارون تنگ شد از بسكه فضل موسى بن جعفر بر او ظاهر ميشد و باو ميرسيد كه شيعيان قائل بامامت او هستند و در پنهانى با او مراوده ميكنند در شب و روز و او را ترس فرو گرفت چه از جهت خودش و چه از جهت اغتشاش امر مملكتش فكر كرد كه آن جناب را بزهر جفا شهيد كند و فرمان داد قدرى رطب از براى او آوردند و قدرى از آن رطب را خورد پس از آن سينى طلب نمود و مقدارى بيست دانه رطب در آن سينى نهاد و رشتهء طلب كرده آن رشته را بزهر آغشته كرده و در تك سوزنى داخل نمود بعد از آن يك دانه رطب از آن بيست دانه برداشت و اين رشته را كه بزهر آلوده بود در آن رطب گذر داد تا اينكه يقين پيدا كرد كه زهر در رطب تأثير نمود دو مرتبه رشته را بزهر آلوده كرد و از رطب گذر داد تا چند مرتبه پس از آن بخادم گفت كه اين سينى را نزد موسى بن جعفر ( ع ) مىبرى و باو ميگوئى كه امير المؤمنين از اين رطب خورد و بعضى از آن را از براى شما فرستاده و قسم داده است بحقى كه بر تو دارد كه مجموع اين رطب را تناول كنى و چيزى از آن را باقى نگذارى و باحدى اطعام نكنى پس خادم آن رطب را خدمت آن حضرت آورده و تبليغ سلام نمود حضرت فرمود خلالى از براى من بياور پس خادم خلال بآن جناب داد و در مقابل او ايستاد و آن بزرگوار رطب تناول ميفرمود و هارون را سگى بود كه او را عزيز ميداشت آن سگ خود را كشانيد و بيرون آمد در حالتى كه زنجيرهاى طلا و جواهرى كه در گردنش بود ميكشانيد بروى زمين تا اينكه آمد مقابل حضرت آن جناب آن خلال را داخل كرد در آن دانه رطبى كه بزهر آلوده بود و انداخت نزد سگ پس آن سگ آن رطب را خورد و طولى نكشيد كه آن سگ خود را بر زمين زد و فرياد كرد و گوشت او مضمحل و قطعه قطعه شد و آن جناب باقى رطب را تناول نمود و غلام سينى را برداشت و برد نزد هارون .
هارون بخادم گفت كه تمام رطب را تناول نمود گفت بلى يا امير المؤمنين گفت چگونه او را ديدى گفت من آنچه گفته بودى بجاى آوردم بعد از آن خبر كردن سگ را بهارون داد كه گوشت سگ مضمحل شد و سگ مرد هارون مضطرب شد باضطراب شديدى و اين واقعه بنظر او عظيم آمد و آن سگ را نزد هارون آوردند ديد آن سگ بجهت زهر مضمحل شده است هارون خادم را احضار نمود فرمان داد شمشيرى و سفرهء چرمى حاضر كردند و بخادم گفت كه يا راست بگو اين واقعه را يا اينكه ميكشم ترا خادم گفت يا امير المؤمنين من رطب را نزد موسى بن جعفر بردم و سلام ترا باو رسانيدم و در مقابل او ايستادم از من خلالى طلب كرد من خلال را باو دادم و او دانه دانه رطب را بر ميداشت و آن خلال را در جوف آن داخل مينمود و آن رطب را تناول ميفرمود تا اينكه آمد سگ از آنجا عبور كند

65

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 65
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست