responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 59


من امام جماعت هستم در ظاهر و امام قهر و غلبه هستم در باطن و موسى بن جعفر ( ع ) امام حق است و سوگند بخداوند كه او احق است از من و از جميع خلق كه جانشين رسول خدا باشد و سوگند بخداوند كه اگر تو كه فرزند من هستى با من منازعه كنى در اين امر خلافت هر آينه مىگيرم از تو چيزى را كه دو چشم تو در آنست يعنى سر ترا جدا ميكنم زيرا كه ملك عقيم است .
پس چون اراده كرد كه از مدينه بمكه رحلت كند امر كرد كيسهء سياهى آوردند كه در آن دويست دينار بود و روى كرد بفضل بن ربيع و گفت اين كيسه را نزد موسى بن جعفر ( ع ) برده و باو بگو كه امير المؤمنين ميگويد ما در تنگدستى هستيم و بعد از اين وقت احسان ما بتو ميرسد پس در آن حال من برخاستم و گفتم يا امير المؤمنين تو بمهاجرين انصار و ساير قريش و بنى هاشم و كسانى كه حسب و نسب آنها معلوم نيست پنج هزار دينار و كمتر ميدهى و با اينكه قدر موسى بن جعفر را تعظيم و تجليل كردى دويست دينارش عطا ميكنى و اين كمتر و پستتر عطائى بود كه باحدى از مردم دادى گفت ساكت باش مادر از براى تو نباد من اگر اين مقدار كه تو تعيين ميكنى باو بدهم ايمن نيستم از او كه فردا صد هزار شمشير بروى من كشيده شود از شيعيان و غلامان او و فقير بودن اين مرد و اهل بيت او اسلم است از براى من و شما از اينكه مالدار و غنى باشند پس چون مخارق مغنى اين واقعه را ملاحظه نمود او را غيظ فرو گرفته و برخاست و گفت يا امير المؤمنين من در مدينه داخل شده‌ام و بيشتر اهل مدينه از من خير طلب ميكنند و اگر بيرون بروم چيزى بآنها ندهم ظاهر نخواهد شد از براى آنها تفضل امير المؤمنين در حق من و منزلت من در نزد او .
هارون امر كرد دو هزار دينار باو دادند مخارق باو گفت يا امير المؤمنين اين از براى اهل مدينه بود مرا قرضى است كه بايد ادا كنم امر كرد ده هزار دينار ديگر باو دادند پس از آن گفت يا امير المؤمنين ميخواهم دخترهاى خود را تزويج كنم و محتاجم جهاز آنها را درست كنم امر كرد ده هزار دينار ديگر باو دادند .
پس از آن گفت يا امير المؤمنين من لا بد بايد مقدارى از غله داشته باشم از براى قوت خود و عيال خود و دختران و شوهرهاى آنها امر كرد چند قطعه ملك باو دادند كه در هر سالى قيمت غله آنها ده هزار دينار شود و امر كرد كه تعجيل كردند و در اين ساعت اينها را باو دادند پس از آن في الفور مخارق برخاسته و رفت نزد موسى بن جعفر ( ع ) و عرض كرد كه چون من بر رفتار اين ملعون با تو واقف شدم و بر عطاى او از براى تو اطلاع يافتم از براى تو حيله نمودم و سى هزار دينار و چند قطعه ملك كه سالى ده هزار دينار غله داشته باشد از هارون گرفتم و سوگند بخداوند كه من بچيزى از اينها محتاج نبودم و اينها را نگرفتم مگر از براى تو و من حاضر ميكنم اين املاك را از براى تو و مال را هم از براى تو حمل نمودم .
حضرت فرمود بارك الله خداوند اين مال را از براى تو نيكو كند و جزاى نيكو بتو

59

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 59
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست