responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 57


اخبار مكن كه او را محزون ميكنى پس از آن گفت باكى نيست در قلب امير چيزى از اينها تأثير نكرده پدرم گويد كه نگذشت مگر ايام قليلى تا اينكه هارون حمل كرد موسى بن جعفر را بسوى بغداد او را حبس كرد پس از آن او را رها كرد پس از آن او را حبس كرد پس از آن او را تسليم نمود بسندى بن شاهك و آن ملعون آن جناب را حبس كرد و بر او تنگ گرفت پس از آن هارون در ميان رطب زهر ريخته و از براى سندى فرستاد و او را امر كرد كه نزد آن حضرت برده و واجب و متحتم كند بر آن حضرت تا تناول كند پس آن ملعون چنين كرد و آن جناب وفات كرد صلوات الله عليه . و از سفيان بن نزار مروى است كه گفت روزى نزد مامون بودم گفت آيا مىشناسيد كسى را كه بمن تشيع تعليم نموده حضار جميعا گفتند سوگند بخدا كه نميدانيم اين گفت مرا تعليم كرده باو گفتند چگونه خواهد شد و حال آنكه اهل بيت را بقتل ميرسانيد گفت هارون اين طائفه را بجهت ملك بقتل ميرساند زيرا كه ملك عقيم است و من با هارون يك سال حج گزاردم پس چون بمدينه رسيد بدربانهاى خود سپرد كه احدى از اهل مدينه و مكه از مهاجر و انصار و بنى هاشم و ساير قريش بر من وارد نشود مگر آنكه اصل و نسب خود را بيان كند و هر كسى كه وارد بر او ميشد ميگفت منم فلان پسر فلان تا اينكه خود را بجد خود ميرساند از هاشمى يا قرشى يا مهاجرى يا انصارى پس او را پنج هزار دينار يا كمتر تا دويست دينار ميداد بمقدار شرف و هجرت پس پدران او بيشتر بود زيادتر باو ميداد و از پنج هزار زيادتر باحدى نداد و از دويست دينار كمتر بكسى عطا نكرد .
و من روزى ايستاده بودم ناگاه فضل بن ربيع داخل شد و گفت يا امير المؤمنين مردى درب خانه ايستاده و گمان ميكند كه موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است پس رو كرد بما و ما بالاى سر او ايستاده بوديم با امين و موتمن و ساير آن سپاه پس گفت نگاهداريد خودتان را بر من يعنى اعتقاد شما در حق من تغيير تبديل نكند و بهمان عقيده كه بوديد ثابت و مستحكم باشيد بس بخادم گفت اذن بده او را و وى را فرود نياور مگر بر بساط من ما در اين حال بوديم كه داخل شد مرد پيرى كه زرد رو و نحيف بود و لاغر كرده بود او را عبادت كه گويا انبان كهنه بود و مجروح شده بود از كثرت سجود روى و بينى او پس چون هارون را ديد خود را انداخت از حمارى كه سوار بود هارون فرياد كرد نه سوگند بخدا مگر آنكه وارد شوى باينحال بر بساط من دربانها وى را از پياده شدن منع نمودند و جميع ما بنظر جلالت و عظمت او با او رفتار كرديم و او را بملاحظهء بزرگى شأن او اجلال نموديم پس مقدار قليلى بر حمار خود سوار بود تا اينكه ببساط رسيد و دربانها و ملازمان گرداگرد او احاطه كردند چون فرود آمد هارون برخاست و او را تا آخر بساط استقبال نمود و روى او و دو چشم او را بوسيد دست او را گرفت تا اينكه او را در صدر مجلس آورد و او را نشانيد

57

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 57
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست