نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 47
گفت قرض دارم فرمود قرض ترا ميدهم گفت عيالم را چه كنم فرمود عيالت را هم كفايت ميكنم گفت ممكن نيست مگر آنكه با سلطان بيرون روم پس آن حضرت سيصد دينار با چهار هزار درهم از براى او و برادرش محمد بن اسماعيل بن جعفر فرستاد و فرمود اين را در جهاز خود گذار و اولاد مرا يتيم مكن . و از على بن جعفر مروى است كه گفت محمد بن اسماعيل بن جعفر بن محمد آمد نزد من و ذكر كرد كه از براى من كه محمد بن جعفر داخل شد بر هارون الرشيد وى را درود و تهنيت گفت بر خلافت پس از آن بهارون گفت چه گمان ميبرى كه در زمين دو خليفه باشد و من برادرم موسى بن جعفر را ديدم كه تحيت گفته شد بر خلافت و از جمله كسانى كه بدگوئى حضرت موسى بن جعفر ( ع ) نمود يعقوب بن داود بود و زيدى مذهب بود . و از ابراهيم بن ابى البلاد مرويست كه گفت يعقوب بن داود خبر داد مرا كه حضرت موسى امامت خود را ظاهر كرده است پس از آن در شبى كه حضرت امام موسى بن جعفر ( ع ) را در صبح آن شب گرفتند در مدينه بر يعقوب وارد شدم گفت كه من در اين ساعت نزد وزير يعنى يحيى بن خالد بودم از براى من حديث كرد كه از هارون الرشيد شنيدم كه نزد قبر رسول خدا ( ص ) مثل كسى كه بآن جناب خطاب كند وى را مخاطب ساخته عرض ميكرد كه پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول الله من از تو معذرت ميخواهم در امرى كه بر آن عزم كردهام بدرستى كه من اراده كردهام كه موسى بن جعفر ( ع ) را گرفته و او را حبس كنم زيرا كه مىترسم در ميان امت تو نزاعى بر پا كند كه بسبب آن در ميان امت خون ريزش شود وزير گفت كه گمان من اين است كه فردا هارون آن جناب را بگيرد پس چون صبح شد آن ملعون فضل بن ربيع را نزد آن جناب فرستاده و آن حضرت در مقام رسول الله ايستاده بنماز مشغول بود پس امر كرد كه آن جناب را گرفته حبس نمود از فضل بن ربيع مرويست كه گفت شبى را با بعضى از كنيزان خود در جامهء خواب خفته بودم چون نصف شب برآمد حركت باب قصر را شنيدم و اين مرا بوحشت آورد كنيزك گفت شايد اين حركت بسبب باد باشد پس از آن اندكى گذشت ديدم باب خانه كه در آن خفته بودم مفتوح شد و يكى از ملازمان هارون كه مسرور كبير نام داشت داخل و گفت امير ترا احضار نموده او را اجابت كن و سلام نكرد بر من پس من از جان خود مأيوس شدم و نزد خود گفتم كه اين مسرور است بدون اذن داخل شده و سلام نكرد و منظورى ندارد بجز كشتن و من جنب بودم و جرأت نكردم كه از او مهلت بگيرم تا اينكه غسل كنم پس آن كنيز چون تفكر و تحير مرا ديد گفت توكل كن بخداوند عالم و برخيز پس من برخاستم و جامه هاى خود را پوشيدم و با مسرور بيرون آمدم تا اينكه وارد شدم در قصر امير المؤمنين و بر او سلام كردم و او در محل خواب خود بود سلام مرا رد نمود و من افتادم گفت ترا رعب فرو گرفته گفتم بلى يا امير المؤمنين پس ساعتى مرا واگذاشت تا اينكه ساكن شدم پس گفت برو در حبس ما و موسى بن جعفر بن محمد را بيرون آور از محبس و سى هزار درهم باو بده و پنج خلعت او را مخلع كن و سه مركب سوارى باو بده و او را
47
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 47