responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 103


و عملى كرده است در بناى غير محكمى و سوگند بخداوند كه بناى زشتى است آن جناب بمن فرمود كه چيست بناء او در اين باب عرض كردم كه اصحاب بدعت و گفتگو بخلاف علما هستند زيرا كه عالم انكار نميكند قول صواب را و اصحاب گفتگو از غير اهل اسلام و متكلمين و اهل شرك اصحاب انكار و دروغند و اگر از براى ايشان دليل بياورى كه خدا يكيست ميگويند ثابت كن يگانگى خدا را و اگر بگوئى محمد رسول خدا است ميگويند اثبات كن پس حيران ميكنند شخص را و چون شخص بدليل گفته آنها را باطل ميكند آنها مغالطه ميكنند تا اينكه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد پس از آنها حذر كن فداى وجودت .
حضرت تبسم كرد پس از آن فرمود اى نوفلى آيا مىترسى كه قطع كنند بر من دليل مرا عرض كردم نه بخدا قسم من هرگز چنين گمانى در حق شما نميبرم و اميدوارم كه حقتعالى شما را ظفر بدهد بر آنها ان شاء الله حضرت بمن فرمود اى نوفلى آيا دوست ميدارى بدانى مأمون چه وقت از عمل خود پشيمان مىشود عرض كردم بلى فرمود در وقتى كه بشنود دليل آوردن مرا بر رد اهل تورية بتورية ايشان و بر اهل انجيل بانجيل ايشان و بر اهل زبور بزبور ايشان و بر كسانى كه بر دين نوح هستند بزبان عبرانى ايشان و بر آتش پرستان بزبان فارسى ايشان و بر اهل روم بزبان رومى ايشان و بر كسانى كه گفتگو ميكنند هر يك را بزبان ايشان .
پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفى را و باطل كردم دليل آنها را و هر يك گذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند مأمون ميفهمد كه اين عمل بد عملى بود مرتكب شد در آن وقت پشيمان مىشود و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد بآن جناب قربانت شوم پسر عم تو منتظرتست و قوم جمعيت كرده‌اند پس چيست رأى تو در آمدن .
حضرت فرمود تو پيش ميروى من هم بعد مىآيم انشا الله پس از آن وضوئى گرفت از براى نماز و يك شربت از سويق آشاميد و بما از آن سويق آشامانيد پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفتيم تا اينكه بر مأمون داخل شديم ديديم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در ميان جماعت بنى طالب و بنى هاشم نشسته و سر عسگران در حضور ايستاده پس چون حضرت رضا ( ع ) وارد شد مأمون برخاست و محمد بن جعفر نيز برخاست و جميع بنى هاشم برخاستند و حضرت رضا ( ع ) با مأمون نشستند و همه ايستاده بودند تا آن جناب امر فرمودند همه نشستند و مأمون پيوسته رويش بآن جناب بود و با او گفتگو ميكرد تا يك ساعت پس از آن رو كرد بجاثليق عالم نصارى و گفت اى جاثليق اين پسر عم من على بن موسى بن جعفر ( ع ) است و از اولاد فاطمه ( س ) دختر پيغمبر ما است و فرزند على بن ابى طالب ( ع ) است و من دوست ميدارم كه با او تكلم كنى و محاجه كنى و با انصاف گفتگو كنى .
جاثليق گفت يا امير المؤمنين چگونه من محاجه كنم با شخصى كه دليل مىآورد بر من

103

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 103
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست