نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 771
آوردهايد ) . و غنيمت را شش سهم نموده و فرموده است : * ( ما أَفاءَ الله عَلى رَسُولِه مِنْ أَهْلِ الْقُرى ) * الخ ( آنچه كه خدا از اموال كافران ديار به رسول خدا غنيمت داد آن متعلَّق به خدا و رسول و ائمه و خويشاوندان رسول و يتيمان و فقيران و در راه سفرماندگان است ، اين حكم براى آن است كه غنائم دست به دست ميان توانگران شما نگردد ) . سپس آن مرد گفت : تو حقّ مرا به من ندادى و حال آن كه من ابن السبيل بوده و در سفر ماندهام ، مسكين هستم مالى ندارم و از حاملين قرآن نيز مىباشم . مأمون گفت : آيا حدّى از حدود خدا را تعطيل كرده و حكمى از احكام او را در باره سارق ناديده بگيرم به خاطر اين سخنان بيهوده ؟ آن مرد صوفى گفت : اوّل خودت را تطهير كن سپس به تطهير ديگرى بپردازد و حدّ خدا را بر او جارى نما . مأمون توجّه به حضرت ابى الحسن الرضا عليه السّلام نمود و عرض كرد : چه مىفرماييد ؟ حضرت فرمودند او مىگويد : تو سرقت كردى كه مال سرقت شد . مأمون سخت غضبناك شد و سپس به آن مرد صوفى گفت : به خدا سوگند سرت را قطع خواهم كرد . مرد صوفى گفت : آيا سر مرا از بدن جدا مىكنى و حال آن كه بنده من هستى ؟ مأمون گفت : واى بر تو كجا من بنده تو شدم ؟ مرد صوفى گفت : مادرت از مال مسلمين خريده شده پس تو بنده تمام مسلمين از شرق تا غرب هستى تا زمانى كه تو را آزاد كنند و من تو را آزاد نمىكنم و ديگر آن كه بعد از اين مطلب تو خمس را بلعيدى و حقّ آل رسول و من و امثال من را نداده اى از اين گذشته هيچ گاه خبيث نمىتواند خبيثى مثل خود را طاهر كند ، فقط طاهر است كه مىتواند خبيث را تطهير نمايد و كسى كه در عهده اش حدّ است نمىتواند بر غير اقامه حدود كند مگر آن كه ابتداء به خود نمايد مگر نشنيده اى كه حقّ تعالى مىفرمايد : * ( أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ) * الخ ( آيا مردم را به نيكى امر مىكنيد و خود را فراموش مىنماييد در حالى كه قرآن را مىخوانيد ، آيا تفكَّر نمىكنيد ) . مأمون توجّه به حضرت ابى الحسن الرضا عليه السّلام نمود و عرض كرد : در باره اين مرد
771
نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 771