نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 635
وانگذارده بلكه براى آنها امامى قرار داده تا افعال صحيح آنها را تصحيح كرده و شك آنها را به يقين مبدّل نمايد ، چطور مىشود تمام اين مخلوقات را در حيرت و شك و اختلاف گذارده و براى آنها امام و پيشوايى معيّن نكرده باشد تا در وقت حيرت و ترديد و اختلاف به او مراجعه نموده و او حيرت آنها را برطرف و ترديد و شكَّشان را به علم و اختلافشان را به اتّفاق مبدّل نمايد . هشام مىگويد : كلام من به اين جا كه رسيد عمرو بن عبيد ساكت شد و چيز ديگرى به من نگفت ، سپس توجّهى به من نمود و گفت : تو هشام هستى ؟ گفتم : خير . گفت : تو را به خدا سوگند مىدهم آيا هشام هستى ؟ گفتم : خير . گفت : آيا از همنشينان با او هستى ؟ گفتم : خير . گفت : پس از اهل كجايى ؟ گفتم : از اهل كوفه مىباشم . گفت : پس حتما هشام مىباشى ، سپس مرا به خود چسبانيد و در مجلس خويش نشاند و از جايى كه نشسته بود و داد سخن مىداد كناره گرفت و تا من نشسته بودم سخنى نگفت . امام صادق عليه السّلام خنديدند سپس فرمودند : اى هشام اين بيان را چه كسى به تو تعليم نموده ؟ هشام مىگويد : عرضه داشتم : اى فرزند رسول خدا بر زبانم اين طور جارى شد . حضرت فرمودند : اى هشام به خدا سوگند اين تقرير در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است . باب صد و پنجاه و سوّم سرّ اين كه زمين از حجّت خدا بر خلائق خالى نبايد باشد حديث ( 1 ) پدرم رحمة الله عليه فرمود : سعد بن عبد الله ، از احمد بن محمّد بن عيسى ، از محمّد بن سنان ، از نعمان رازى ، وى مىگويد : من و بشير دهّان خدمت امام صادق عليه السّلام نشسته بوديم ، حضرت فرمودند : وقتى نبوّت آدم عليه السّلام منقضى شد و
635
نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 635