نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 631
از جنس پشم به خود پيچيده و پارچه اى را رداء نموده و به دوش افكنده بود در بين آنها قرار داشت و مردم از او سؤال مىكردند ، من در بين جمعيت براى خود جايى پيدا مىكردم تا در پشت صفوف مردم به قدرى كه روى زانو بنشينم جايى جسته و نشستم ، سپس خطاب به عمرو بن عبيد كرده و گفتم : ايّها العالم من مردى غريبم آيا اذن ميدهى از مسأله اى سؤال كنم ؟ گفت آرى ، بپرس . به او گفتم : آيا چشم دارى ؟ گفت : اين چه سؤالى است كه مىكنى ، چيزى را كه مىبينى چگونه از آن سؤال و پرسش مىنمايى ؟ گفتم : سؤالهاى من از همين قبيل است . گفت : پسرم بپرس اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است . گفتم : جواب همين سؤالهاى احمقانه را بگو . گفت : سؤال كن . گفتم : آيا چشم دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه مىبينى ؟ گفت : با آن رنگها و اشخاص را مىبينم . گفتم : آيا بينى دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه مىكنى ؟ گفت : با آن بوها را مىبويم . گفتم : آيا دهان دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه مىكنى ؟ گفت : با آن طعمهاى مختلف را احساس مىكنم . گفتم : آيا زبان دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه مىكنى ؟ گفت : با آن سخن مىگويم .
631
نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 631