پس من سر مبارك حضرت را بوسيده و عرض كردم : شهادت مىدهم بر على بن الحسين كه از دنيا رحلت نفرمود مگر آن كه بعد از خود حجّتى به جاى خويش گذارد و حجّت بعد از آن حضرت محمّد بن على ابو جعفر مىباشد كه طاعتش واجب است .
امام صادق عليه السّلام فرمودند : خدا رحمتت كند .
محضر مباركش عرضه داشتم خدا اصلاح حال شما نمايد سر مبارك را به من دهيد ، پس آن را بوسيدم ، حضرت خنديدند من عرض كردم : مىدانم پدر شما از دنيا رحلت نكردند مگر آن كه بعد از خود حجّتى به جاى خويش نهاده‌اند همان طورى كه پدر بزرگوارش چنين نمود پس شهادت مىدهم كه شما حجّت بعد از او بوده و طاعتتان واجب است .
حضرت فرمودند : بس است خدا رحمتت كند .
عرض كردم : سر مبارك را بدهيد ببوسم ، حضرت خنديده و فرمودند :
از آنچه خواهى سؤال كن ديگر بعد از امروز هرگز تو را انكار نخواهم نمود .
[ مناظرهء هشام بن حكم با عمرو بن عبيد ] حديث ( 2 ) پدرم رحمة الله عليه فرمود : سعد بن عبد الله از ابراهيم بن هاشم از اسماعيل بن مرار از يونس بن عبد الرّحمن از يونس بن يعقوب نقل كرده كه وى گفت : جمعى از اصحاب امام صادق عليه السّلام كه در ميانشان حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طيّار و گروهى ديگر از اصحاب كه در بينشان هشام بن حكم به چشم مىخورد در عنفوان جوانى بود گرد آن حضرت را گرفته و از آن حضرت بهره علمى مىبردند ، حضرت فرمودند : اى هشام .
هشام عرض كرد : بلى ، اى پسر رسول خدا .
حضرت فرمودند : آيا به من نمىگويى كه با عمرو بن عبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى ؟
هشام عرض كرد : فدايت شوم من شما را تجليل نموده و از حضرتتان حيا و شرم داشته و در مقابلتان زبانم گويا نيست تا بتوانم شرح ماجرا را بدهم .
امام عليه السّلام فرمودند : وقتى تو را به چيزى فرمان دادم آن را به جاى آور .
هشام عرضه داشت : خبر به من رسيد كه عمرو بن عبيد در مسجد مىنشيند و چه سخنان زهرآگينى مىگويد اين معنا بر من گران آمد ، پس به طرف او حركت كرده و روز جمعه كه داخل بصره شدم به طرف مسجد رفته وارد شدم حلقه وسيعى از جمعيّت را ديدم كه به دور عمرو بن عبيد گرد آمده و او در حالى كه پارچه اى مشكى

629