نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 607
پس چون فاطمه عليها السّلام مريض شد در آن بيمارى كه با آن از دنيا رفت ، آن دو نفر به عنوان عيادت آمدند و از او اجازه خواستند و او اجازه نداد ، وقتى ابو بكر چنين ديد ، با خدا پيمان بست كه زير هيچ سقفى نرود مگر اينكه نزد فاطمه برود و او را از خود راضى كند . يك شب در بقيع بيتوته كرد و هيچ سقفى بالاى سرش نبود . عمر نزد على عليه السّلام آمد و به او گفت : ابو بكر پيرمردى نازك دل است و يار غار پيامبر بود و ما به طور مكرّر آمديم و از فاطمه اجازه خواستيم و او مانع از آن شد كه ما نزد وى آييم و رضايت او را جلب كنيم ، اگر تو مىتوانى براى ما از او اجازه ملاقات بگيرى اين كار را بكن ، على عليه السّلام گفت : آرى . پس نزد فاطمه رفت و گفت : اى دختر پيامبر خدا صلَّى الله عليه و آله تو خود ديدى كه اين دو مرد چه كردند ، اينها بارها آمدهاند و تو آنها را نپذيرفته اى و به آنها اجازه نداده اى ، اكنون از من خواستهاند كه از تو اجازه بگيرم . فاطمه گفت : به خدا سوگند كه به آنها اجازه نمىدهم و با آنها هرگز سخن نمىگويم تا وقتى كه با پدرم ملاقات كنم و از كارى كه با من كردهاند به او شكايت برم . على عليه السّلام گفت : من براى اين كار ضامن آنها شدهام . فاطمه گفت : اگر تو ضمانت كرده اى ، خانه ، خانهء توست و زنان تابع مردان هستند و من با تو هيچ مخالفتى نمىكنم ، به هر كس كه خواستى اجازه بده . على عليه السّلام بيرون آمد و به آن دو نفر اجازه ورود داد ، وقتى چشم آنها به فاطمه افتاد ، به او سلام كردند و او جواب سلام نداد و صورت خود را برگردانيد و آنها به
607
نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 607