نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 605
دو ركعت نماز مىخواند ، از خدا مىخواست كه اندوه فاطمه را برطرف كند ، چون وقتى از پيش او بيرون آمد او بسيار ناراحت بود . زيرا پيامبر صلَّى الله عليه و آله فاطمه را ديد كه خواب به چشمش نمىرود و آرام و قرار ندارد ، به او گفت : دخترم برخيز و او برخاست و پيامبر حسن را برداشت و فاطمه حسين را برداشت و دست ام كلثوم را گرفت تا اينكه نزد على عليه السّلام رسيدند ، پيامبر پاى خود را روى پاى على گذاشت و او را بيدار كرده و گفت : برخيز اى ابو تراب كه دل آرامى را بىقرار ساخته اى . ابو بكر را از خانه اش و عمر را از مجلسش و نيز طلحه را صدا بزن ، على ( ع ) بيرون رفت و آنها را از منزلهايشان صدا زد و همگى نزد رسول خدا صلَّى الله عليه و آله گرد آمدند . پيامبر صلَّى الله عليه و آله گفت : اى على ! آيا نمىدانى كه فاطمه پاره تن من است و من از او هستم ؟ هر كس او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و هر كس مرا اذيّت كند خدا را اذيّت كرده و هر كس او را پس از مرگ من اذيّت كند مانند اين است كه در حال حيات من اذيّت كرده است و هر كس او را در حال حيات من اذيّت كند مانند اين است كه او را پس از مرگ من اذيّت كرده است . مىگويد : على عليه السّلام گفت : آرى ، اى پيامبر خدا . پيامبر گفت : پس چه چيزى باعث شد كه آن كار را كردى ؟ على گفت : سوگند به كسى كه تو را به حقّ به پيامبرى برگزيد آنچه به او رسيده ، هرگز از من واقع نشده است و حتى فكر آن را هم به خود راه ندادهام . پيامبر صلَّى الله عليه و آله فرمود : راست گفتى ، راست گفتى . پس فاطمه عليها السّلام خوشحال شد و تبسّمى كرد ، به طورى كه دندانهايش ديده شد . پس يكى از آن دو نفر به رفيقش گفت : جاى تعجّب است ، ما را در اين وقت براى چه خواسته بود ؟ سپس پيامبر دست على را گرفت و انگشتانش را به انگشتان او چسبانيد و پيامبر حسن را برداشت و على حسين را و فاطمه ام كلثوم را و پيامبر آنها را به خانهء خود آورد و قطيفه اى انداخت و آنها را به خدا سپرد و بيرون آمد و بقيه شب را به نماز ايستاد . [1]
[1] - قسمت اول اين حديث با اين مضمون از احاديث اهل سنت است و آنها اين جريان را در بسيارى از كتابهاى حديثى خود حتى در بعضى از صحاح آوردهاند ، ولى در كتب حديثى شيعه با جستجوى فراوانى كه كرديم در جاى ديگرى جز اين كتاب آن را نيافتيم و حتى خود شيخ صدوق عليه الرحمه اين حديث را در كتابهاى حديثى ديگرش نقل نكرده است . البته اين حديث به نقل از همين كتاب ( علل الشرائع ) در بحار ج 43 ص 201 نيز آمده است . با توجه به شرح حال راويانى كه شيخ صدوق اين حديث را از آنان نقل كرده ، اين حديث ضعيف مىباشد ، چون احمد بن محمد بن يحيى كه اين حديث را نقل كرده ، مجهول است ( معجم رجال الحديث آية اللَّه خوئى ج 3 ص 122 ) و از آن گذشته در طريق شيخ صدوق به عمرو بن مقدام ، شخصى به نام حكم بن مسكين قرار دارد كه البته نام او در اينجا نيامده و او نيز توثيق نشده است . و طريق صدوق به عمرو بن مقدام ضعيف است ( معجم رجال الحديث ج 14 ص 82 ) و نام زياد بن عبد اللَّه كه يكى از راويان حديث است در هيچ كتاب رجالى عنوان نشده است . حديثى كه سندش چنين باشد ، از درجه اعتبار ساقط است . و اما از نظر مضمون نيز اين حديث اعتبارى ندارد و آن از شأن پيامبر و على و فاطمه به دور است و مرحوم سيد مرتضى آن را خبرى باطل و مجعول دانسته و گفته است : كسانى كه آن را جعل كردهاند دشمنان على ( ع ) و اهل بيت بودهاند ، سپس به تفصيل به رد مضمون آن پرداخته است ( تنزيه الأنبياء ص 218 ) و نيز سيد بحر العلوم طى اشعارى ، اين جريان را باطل دانسته و جاعلان آن را متهم كرده است ( مقدمهء الفوائد الرجاليه ج 1 ص 88 )
605
نام کتاب : علل الشرايع ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 605