نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 111
او را ديده و برفت ، ولى طولى نكشيد كه بازگشت ، رسول خدا ( ص ) كه ديد آن مرد چنين كرد با دست خود اشاره كرد كه بنشين ، آن مرد پيش روى آن حضرت نشست ، رسول خدا ( ص ) بدو فرمود : امروز كارى كردى كه روزهاى پيش چنين نميكردى ؟ عرضكرد : اى رسول خدا سوگند بدان كه تو را براستى بنبوت برانگيخته ياد تو چنان دلم را فرا گرفت ( و هواى ديدارت چنان بسرم افتاد ) كه نتوانستم دنبال كارم بروم و بناچار بنزدت بازگشتم ، حضرت در حق آن مرد دعا كرد و با خوشروئى با او سخن گفت . اين جريان گذشت و چند روز شد كه رسول خدا ( ص ) آن مرد را نديد از احوال او پرسيد ؟ اصحاب عرضكردند : چند روز است كه ما او را نديدهايم حضرت برخاست نعلين خود را پوشيد و اصحاب نيز كفشهاى خود را پوشيده بدنبال آن جناب ببازار روغن زيتون فروشان آمدند و ديدند كه در دكان آن مرد كسى نيست ، احوال او را از همسايگانش پرسيدند آنها بعرض رساندند كه مرده است ، و مردى امانتدار و راستگو بود ولى يك خصلت در او بود ، فرمود : چه خصلتى ؟ عرضكردند : بكارى ناستوده دست ميزد - مقصودشان اين بود كه بدنبال زنان ميرفت - رسول خدا ( ص ) فرمود : خدايش بيامرزد ، بخدا سوگند چنان محبتى بمن داشت كه اگر برده فروش هم بود خدايش مىآمرزيد . ( مجلسى ( ره ) گويد : شايد مقصود كسى باشد كه اشخاص آزاد را از روى عمد اسير كند و بفروشد ) . 32 - ميسر گويد : خدمت امام صادق عليه السّلام شرفياب شدم حضرت فرمود : حال ياران و هممسلكان تو ( يعنى شيعيان ) چگونه است ؟ عرضكردم : قربانت ما در پيش مردم ( يعنى اهل سنت و جماعت ) از يهود و نصارى و مجوس و مشركان بدتريم ! گويد : حضرت در آن وقت ( كه من اين سخن را گفتم ) تكيه كرده بود پس برخاست و نشست و فرمود : چه گفتى ؟ گفتم : بخدا ما در نزد مردم از يهود و
111
نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 111