نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 109
دنيائى است ، و بخدا من دشمن دارم دشمن شما را و از او بيزارم و بخدا اين دشمنى داشتن و بيزارى من از او نه بخاطر ( پدر كشتگى و ) خونى است كه ميان من او برقرار باشد ، بخدا سوگند من حلال شما را حلال دانم و حرامتان را حرام شمارم و چشم بفرمان شما دارم قربانت گردم آيا ( با اين ترتيب ) در بارهء من اميد ( سعادت و نجات ) دارى ؟ امام باقر فرمود : پيش بيا ، پيش بيا ، تا او را پهلوى خود نشانيد و سپس باو فرمود : اى پيرمرد همانا مردى بنزد پدرم على بن الحسين عليهما السّلام شرفياب شد و اين پرسشى كه تو از من كردى او از پدرم كرد ، و پدرم باو فرمود : اگر ( با اين حال ) بميرى به رسول خدا ( ص ) و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد شوى و دلت خنك شود و قلبت آرام گيرد و ديده ات روشن گردد و با فرشتگان نويسندهء گرامى با روح و ريحان از تو استقبال شود ، و اين در وقتى است كه جان باينجاى تو رسد - و با دست بگلويش اشاره فرمود - و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنيت هست ببينى و در بالاترين درجات بهشت با ما خواهى بود . پيرمرد گفت : چه فرمودى اى ابا جعفر ؟ امام عليه السّلام همان سخنان را براى او تكرار كرد . پيرمرد گفت : الله اكبر ! اى ابا جعفر اگر بميرم به رسول خدا ( ص ) و على و حسن و حسين و على ابن الحسين عليهم السّلام درآيم و ديدهام روشن گردد ، و دلم خنك شود ، و قلبم آرام گيرد ، و با فرشتگان نويسندهء گرامى بروح و ريحان استقبال شوم ، هنگامى كه جانم باينجا رسد ! و اگر زنده بمانم ببينم آنچه را ديدهام بدان روشن گردد ، و با شما باشم در بالاترين درجات بهشت ؟ اين جملات را گفت و صداى گريه اش بلند و هاى ، هاى ، شروع كرد بگريه كردن تا اينكه
109
نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 109