نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 308
پيشى مىگرفتند ، هيچ كدام از همراهان من به نبرد اينان نمىرفت مگر آنكه هلاك مىشد ، اندك اندك جنگ زبانه كشيد و ديدهها چون جام باده گلگون گرديد و هر كه به فكر رهايى خويش بود و هر كه مىگفت : يا ابا الحسن برخيز ، پيامبر مرا خواست و نزد دژ آنان فرستاد هر كه از ايشان بيرون آمدى وى را بكشتمى و چون شير بر آنان يورش بردم ، تا در قلعهء خويش پناهنده شدند ، من در قلعهء ايشان را به دست خود بركندم و تنها به درون رفتم جز خدا كسى در آن هنگام يار من نبود هر كه را مىديدم كه سر نبرد و ستيزه دارد مىكشتم و زنان را به اسيرى گرفتم تا قلعه را گشادم . سپس به ياران خود گفت : چنين بود ؟ . همه تصديق كردند . مقام هفتم - چون پيامبر روى به گشودن مكه آورد . خواست كه جاى بهانهيى براى ايشان باز نماند آنان را در پايان مانند نخستين روز به خداى خواند و تهديد كرد و از شكنجهء خدايى بيمانيد و وعدهء گذشت به ايشان داد و به آمرزش خدا اميدوار گردانيد و پايان نامهء سورهء براءت را براى ايشان فرستاد تا بر آن خوانده شود . آنگاه به ياران خود گفت : نامه را باز برند ، شانه تهى كردند مگر يكى كه برد ، اما فرخ سروش به پيامبر رسانيد كه بايد يا تو يا يكى از خانوادهء تو آن را برد ، از اين رو پيامبر نامه را از طرف بگرفت و به من داد . من نامه را براى ايشان خواندم ، همه مرا با تهديد و وعيد پاسخ دادند و همه آشكارا دشمنى نمودند ، اما من پايدارى كردم . سپس روى به ياران خود كرد و گفت : آيا چنين نبود ؟ . همه تصديق كردند . آنگاه گفت : اى برادر جهود اين مقامهايىست كه خدا و پيامبر مرا در آنها آزمايش كردند . هر گاه بخواهم خودستايى كنم شايد جاى آن داشته باشد ليك خدا خودستايى را منع كرده است . همگنان گفتند : راست است ، خداى ترا به خويش با پيامبر سرافراز گردانيد و ترا با وى چون هارون با موسى نهاد ، و فضيلتتر است و بر مسلمان همه برترى دارى . اكنون روشن نما كه پس از پيامبر خداى بزرگ چگونه آزمايش كرد ؟ اگر چه به اندك و بسيار آنها را دانستهايم ليك همى خواهيم كه از زبان خود شنيده باشيم . گفت : اى برادر جهود خدا پس از مرگ پيامبر مرا در هفت مقام بيازماييد و بىخودستايى مىگويم
308
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 308